۱۳۸۵ آبان ۹, سه‌شنبه

شعر نيست .... واقعيت دارد ؟!0

اينجا انگاري منطقه 5/19 شهرداري تهران است !!0

شهرك صالح آباد..... چسبيده به دم و دستگاه پر خرج و هزينه اي كه " حرم " امام ميخوانند


من بچه جنوب شهرم / جنوب تهران / جنوب خاكي / كوچه هاي خاكي/ پارك هاي خاكي / اسباب بازي هاي خاكي/ هم بازي هايم كودكان يتيم / فرزند شهيد/فرزند..... وسط حرفم پريد و گفت :0
اگه داري شعر ميخوني .. اينكه شعر نيست
باو پاسخ دادم : ميدانم شعر نيست اما واقعيت دارد0

مردم محل دزدي رامي گيرند كه هرشب يكي از خانه هاي محل را مورد سرقت قرار مي داد؛با خوشحالي از گرفتن دزد،خيلي مودبانه او را جهت تحويل دادن به ماموران قانون،به نزديك ترين كلانتري محل مي برند.افسر نگهبان نخست با ديدن دزد و مطلع شدن از شكايت- با زدن چند ضربه جانانه به شكم و صورت دزد، خودي نشان مي دهد؛ در ادامه، پس از كلي بررسي نقشه اي كه به ديوار اتاقش نصب شده بود،مي گويد
اينجا منطقه نوزده است، محله ي شما در محدوده استحفاظي ما نيست و به پاسگاه ما مربوط نمي شود؛ اين آقا را ببريدش منطقه 20".- اهالي ،‌دزد را تا پاسگاه بعدي همراهي مي كنند. افسرنگهبان نخست با ديدن دزد و پي بردن به مسئله شكايت با چند ضربه جانانه به او خوش آمد مي گويد؛اما در ادامه،‌ با نگاهي به نقشه روي ديوار كلانتري،مي گويد:0
شرمنده هستم . محله ي شما در محدوده ما نيست و به پاسگاه ما مربوط نمي شود. نگه داشتن اين دزد هم براي ما مسئوليت دارد. ببريدش كلانتري منطقه بيست و يك".-!!0
اهالي محله همچنان خونسرد با رعايت تمام نكات قانوني! درمورد يك اسير، دزد را با خود به پاسگاه بعدي مي برند و مي گويند:دو پاسگاه منطقه 19 و 20 گفته اند،محله ما در حوزه استحفاظي شما قراردارد.اين دزد را آورده ايم تحويل بدهيم. افسر نگهبان كلانتري منطقه 21 پس از كلي زيرورو كردن نقشه روي ميزش و گفتن چند بدوبيراه جانانه به دزد،‌مي گويد:0
متاسفانه،محله ي شما درمحدوده ما نيست و به پاسگاه ما مربوط نمي شود!. ما نمي توانيم مسووليت تحويل گرفتن اين دزد را بپذيريم. ببريدش منطقه 19" اهالي نااميد، ازهرجا شروع به تحقيق مي كنندكه ببينند متعلق به كدام منطقه هستند. پس از كلي تحقيق و تفحص متوجه مي شوند كه وقتي بزرگترها(!!) در حال مرزبندي مناطق بوده اند آنها را فراموش كرده اند و محله شان در خط مرزي قراردارد و در محدوده هيچ پاسگاهي نيستند. به همين دليل همه پاسگاه ها به راحتي از زير بارمسووليت خود شانه خالي مي كردند و هراتفاقي كه در اين منطقه مي افتاد،به گردن ديگري مي انداختند!!...و.اهالي محله هاج و واج مانده بودند كه با دزد بايد چه كرد!؟" 0
به خودم كه مي آيم مي بينم حالا 33 سال سن دارم و يك خبرنگار شده ام و در محلي هستم كه بين منطقه 19 و بيست گير كرده است. محله اي كه نه در آن چاه نفت است و نه محلي باستاني كه شهرداري براي داشتنش بخواهد علاقه اي نشان دهد. محله اي كه قديمي ترين يادگاري اش، گندآب نهري30 ساله اي است كه روز به روز متعفن تر و عريض تر مي شود،‌و حالا رسيده است به زير خانه ها و مدارس. شايد بهتر باشد بگويم اينجا منطقه 5/19 تهران است و من قرار است از مصائب مردم شهرك صالح آباد(آباد؟) تهران گزارش تهيه كنم. محله اي كه به دليل بي توجهي به آن اكنون از ناامن ترين مناطق در كنار حرم امن(!!) امام خميني شده اســـــــت 0


fars news
*****************

فرصت طلب ها.....سرگرم غارت و تاراج ثروت ملي و مردم هستند
و ... اينها كه امروز در شهرك ( صالح آباد) و ( صالح آباد هاي بي شمار ديگر) به حال خودشان رها شده اند . از بقاياي همان هائي هستند كه فريب شعار هاي بي اســــــاس سردمداران و باقيمانده هاي " انقلاب " را
" خوردند و بسياري از آبادي ها را به اميد رسيدن به " وعده ها !!" ويران كردند و امروز بر ويرانه هاي " خوش باوري " خويش به عزاي ديروز . نشسته اند ...
0

۱۳۸۵ آبان ۸, دوشنبه

در سر زمين فعلا ( خرافه ) همچنان فيلتريم !!0


بيشتر از يكسال است كه اين " وبلاگ " و اين سلسله يادداشت ها . در ايران . در سر زمين اجدادي ام
كه آلوده به آفت آخونديسم شده است . "" فيلتر‌"" است و مانند بسياري از سايت ها و وبلاگ هاي روشنگر ديگر از انتشار آن بر روي شبكه اينترنت جلو گيري ميكنند!0
در رژيم و يا بهتر بگويم در خلافتي كه اساس حركت اش بر مبنا و پايه خرافات گذاشته شده است . بسيار بديهي و طبيعي خواهد بود كه از هر آوائي ولو اندك كه نداي بيداري و آگاهي ميدهد. واهمه داشته باشند وهمانند جن كه از بسم الله مي ترسد - بترسند!0
خرافه گران كه بدبختانه در لايه هاي مختلفي از جامعه همواره مشتريان ساده لوح و مقلد هاي بي اراده دارند . در عصر ارتباطات همچنان خويشتن را در دوران بيابان گردي و شتر سواري مي بينند و همواره به عنوان پشتوانه وسرمايه (پدري) خود . اين شترسواري و شرايط حاكم بر آنرا كه در آن روزگاران شكل و شمايل بياباني خودش را داشته است به مقلدان و به فرصت طلبان ساده انگار خود تبليغ و ترويج هم ميكنند!0
نكته اي كه بايد در اينجا بآن اشاره كنم اينست كه :0
يادداشت هاي من ( همانطوركه در آرشيو5 ساله آن در دسترس هست) همواره حكايت آينه اي را داشته و دارد كه مقابل چهره بد منظر و بد شگون (خرافه) گرفته ام تا اهل خرد و بخصوص جوانان و خاصه آنها كه مورد نظرم هستند ببينند و بخوانند و بدانند كه براي غارت و چپاول فر و فرهنگ و ثروت و سرمايه مادي و معنوي يك كشور كهن چگونه دام گستري ميكنند و به بهانه دين و ايمان" مسلماني". آنان را در راه رسيدن به تعالي و توفيق و رهائي از دام تزوير و تقليد و عقب ماندگي - باز ميدارند0
فيلتر كردن وبلاگ من . و نيز جلوگيري از هر نامه و ندائي كه خرافه گر و خرافه پرداز را نفي ميكند . توسط خلافتي كه بنيادش بر پايه سخن بيهوده گفتن و غير قابل اثبات و بي پايه و اساس هست .... كار غير قابل توجيهي نيست !0
فرخ
دهم آبانماه 1385
تصوير: اتوبوس شهري خط چيتگر به نمايشگاه كتاب‏ (تهران) - ارديبهشت 850

۱۳۸۵ آبان ۴, پنجشنبه

سه شنبه (فطر)- 4و5شنبه باضافه جمعه تعطيل!!0

انرژی " هسته ای " حق مسلم ماست !!0

براساس اظهارات مسئولان!، ایران باید به زودی به یکی از قدرت های علمی، فرهنگی و... جهان تبدیل شـــــود !!0

چهار روز تعطیلی ، هشتاد میلیارد تومان خسارت؟

بازتاب» تهران - اقدام ناگهاني دولت در اعلام تعطيلي دو روز متوالي در هفته جاري، منجر به تعطيلي نيم بيشتر اين هفته شد و اين در حالي است كه بسياري از مردم، حتي برنامه‌‌ريزي براي استفاده از اين تعطيلي بلندمدت نداشتند.0
همچنين تعطيلي بانك‌ها به مدت چهار روز پياپي، هم‌زمان با اخلال در سيستم شبكه شتاب و عابربانك‌ها، موجب نارضايتي بسياري از مردم و فعالان اقتصادي شد كه نيازمند پول نقد بودند و يا قصد انتقال مبالغي به نقاط ديگر داشتند.0
فرودگاه مهرآباد نيز روز گذشته، شاهد شلوغي و جمعيت بسياري بود كه مشغول كنسل كردن بليت سفرهاي مأموريتي و يا سفرهاي (غیر اداری) بودند.همچنين محورهاي مختلف كشور،‌ به ويژه اتوبان كرج، روز گذشته ترافيك سنگيني را پشت سر گذاشت و با توجه به عدم اطلاع قبلي پليس راه از تعطيلي چهار روزه، احتمال افزايش تلفات جاده‌اي در اين ايام نيز هست.اكنون پرسش اينجاست، آيا دولتي كه وزراي آن از نخستين ساعات صبح تا پاسي از شب مشغول فعاليت(!!) هستند، با تعطيلي اين دو روز و جلوگيري از سرويس‌دهي ادارات دولتي و برخي بخش‌‌هاي خدمات عمومي، به مردم خدمت كرده است؟!0
در اين حال، كارشناسان با اشاره به بودجه سي هزار ميلياردي جاري دولت، تعطيلي چهارشنبه و پنجشنبه جاري را مستلزم زيان هشتاد ميليارد توماني براي دولت ارزيابي مي‌كنند، چراكه بودجه هر روز كاري، تقريبا صد ميليارد تومان است كه حدود نيمي از آن، مربوط به حقوق كاركنان دولت است و با احتساب فعاليت روز پنجشنبه مدارس و نيز بخش‌هاي دولتي همه استان‌ها به جز تهران، به نظر مي‌رسد اين اقدام در مجموع هشتاد ميليارد تومان زيان را متوجه دولت كرده است !!0
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱۳۸۵ آبان ۳, چهارشنبه

چهارم آبان .. زاد روز پادشاه فقيد ايران

*


او ... آزادي اجتماعي و امنيت و آرامش را تاكيد و ترويج ميكرد و همواره براي سربلندي ايران و ايراني همت نمود0
با خروج (او) ازايران .... روزگار سياه و دوران اختناق و دلهره آغاز شد و در تمام اين سالها .... نا امني و جنگ و برادركشي ... ادامه داشت....0

۱۳۸۵ آبان ۱, دوشنبه

هوچي گريهاي " چيز" نويسان ؟!0

در اجتماعی که « تفکّر و فلسفیدن! » هنوز به ابتدائی ترین امکانهای آغازین خود برای « نشر » دست نیافته است، افراد آن اجتماع نخواهند دریافت و فهمید که « فلسفیدن » چیست و چگونه می توان با مغزخويـــــش فلسفيـــــد !!0
جامعه ای که پیشینه شمار تحصیل کرده گان و فعّالین قدرتگرا و جاه طلب آن در فکر سهیم شدن یا غارت تمام و کمال « قدرت » می باشند به تنها گستره ای که هرگز ارزش نمی دهند همانا « اندیشیدن و فلسفیدن بر شالوده ی فرهنگ مایه ای و تجربیات اصیل ملّت خود » می باشد. اینگونه طیفهای قدرتگرا و جاه طلب و شارلاتان و صد نبش به « چیز نویسانی » محتاجند که سائقه ی « قدرتخواهی و جاه طلبی » آنها را بتوانند توجیه و مدد کنند، درست بسان همانانی که حاکم وقت هستند و برای استمرار قدرت – اجرایی خود به ایدئولوگهائی محتاجند « هوچیگران روشنفکر نما » در دامنه ی اجتماع تحصیل کرده گان ما با فروپاشی بلوک کمونیستی و رنگ باختن ایدئولوژی مارکسیسم و سیطره یافتن (خشونت) اسلامیّت به دنبال « چیز نویسانی » افتاده اند که به جای « انگیخته شدن برای به خود آمدن » فقط در صدد غالب کردن و مطرح کردن آن چیز نویسان به افکار عمومی می باشند0
بالطّبع، تمام رسانه ها نیز برای چنان « چیز نویسانی » با سرمایه گذاریهای مستقیم و نامستقیم حکومتگران یا جاه طلبان خواهنده ی قدرت به هوچیگریهای مطبوعاتی – رسانه ای مشغول می شوند.
ضعف کلیدی یک حکومت مقتدر را و آنانی را که خواهنده ی قدرت؛ ولی فاقد آن می باشند، می توان فقط در دامنه ای « کشف کرد و شناخت » که بیشترین مبارزه ی پنهان را و وسیع ترین و سنگین ترین سکوت را در باره ی آن دامنه ی فکری و اشخاص مستقل می کنند
برای کشف سنجش گران اصیل حکومتگران بی لیاقت و مُتعه گان مذاهب تحمیلی در این باره بیندیشید که رسانه های دستگاههای تبلیغاتی « حُکّام بر وطن و مُدّعیان اپوزیسیون برونمرز » از مطرح کردن افکار و ایده های « چه کسانی » می گریزند و هرگز هیچ سخنی نمی گویند

http://archives.keyhangasht.com

۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه

اينجا . " ايران " . ام القراي اسلام ؟؟!!0

*
وضعيت ايران در آستانه تحريم ها

تصاوير: صحنه هاي تکان دهنده از معتادان جنوب تهران

تصاوير اين صفحه روز گذشته در خبرگزاری فارس انتشار يافت و البته به سرعت از صفحه اين خبرگزاری "ناپديد" شد. علت آن هم روشن است. رژيمی که شب و روز ادعا می کند که يک قدرت بزرگ منطقه ای است و مشغول لافزنی در باره قدرت خود, و خود را ام القرا جهان اسلامی می خواند, نمی تواند عکس های فجيع معتادان تزريقی جنوب تهران را همزمان با اجلاس اتحاديه اروپا برای تصميم گيری در باره تحريم اقتصادی ايران منتشر کند؛ چرا که پاسخی برای اين پرسش نخواهد داشت که با وجود ميليونها معتاد در جامعه ايران که از درون زيربنای اين جامعه را فرو می پاشند, به چه حقی بر سر فن آوری هسته ای, هست و نيست اين ملت را به گروگان سلطه گران آزمند بين المللی درآورده و به گرداب تحريم های مرگبار می کشاند؟.
چنين است وضعيت ايران در آستانه تحريم های اقتصادی به روايت آمارهای رسمی رژيم. - تعداد مبتلايان به ايدز هفتاد تاهشتاد هزار نفر -شمار معتادان تزريقی: چهارصد هزار نفر - تعداد کل جمعيت درگير با معضل اعتياد در ايران. 20 ميليون نفر -ميزان مرگ و مير در ميان معتادان. هر دو ساعت يک نفر -نسبت رشد اعتياد به مواد مخدر نسبت به رشد جمعيت. 3 به يک -جايگاه ايران در سطح دنيا از نظر تعداد معتادان: مقام اول -تعداد معتادان تهران: 137 هزار - شمار افراد مبتلا به بيماری مزمن روانی 21 درصد - جايگاه از نظر شاخص های سلامت در سطح جهانی 106 - شمار مدارس دوشيفته سي وچهار درصد کل مدارس کشور - تعداد دانش آموزان محروم از عدالت آموزشی 9 ميليون نفر - تعداد کلاس های درس مخروبه درسراسر ايران:صد وبيست سه هزار - تعداد کل بيسوادان: 8 ميليون نفر - درصد کودکان دچار کوتاهی قد و کمی وزن: ‪ ۴/۷‬درصد كودكان زير شش سال كشور - درصد کاهش عمومی قد ايرانيان در اثر فقر حركتي، عدم وجود محرك‌هاى رشدي، كمبود فضاهاى ورزشى در محيط هاى آموزشى و گرانى موادغذايى, . - جمعيت زير خط فقر: 13 ميليون نفر - جمعيت زير خط فقر مطلق: 8 ميليون نفر - جمعيت آسيب پذير: 15 ميليون نفر - شمار حاشيه نشينان: 6 ميليون نفر - جايگاه آسيب پذيری در سطح دنيا: هفتم - جايگاه از نظر خسارت ناشى از حوادث در دنيا: مقام اول - شمار بيکاران: 10 ميليون نفر - تعداد کارگرانی که حقوق معوقه دارند: يک چهارم کل نيروی کار کشور - تعداد کارگران اخراج شده از اول سال جاری تاکنون: 150 هزار نفر - تعداد واحدهای توليدی بحران زده در سال جاری: 400 واحد - رتبه جهانی از نظر تعداد زندانيان از بين 140 کشور جهان: 20 - تعداد زندانيان کل کشور: 135 هزار (تعداد زندانيان در ژاپن با دو برابر جمعيت ايران نصف ايران است) - تعداد قربانيان در اثر انفجار مين های جنگ با عراق: هر روز يک نفر - تعداد کشته شده گان حوادث جاده ای در ازای هر پنج ميليون خودرو: 77 هزار نفر - ميزان قاچاق سالانه کالا به داخل کشور 11 ميليون دلار - ميزان تقريبی واردات کالا در سال گذشته حدود 40 ميليارد دلار - ميزان ذخاير غذايی انبار شده در انبارها و سيلوها (طبق آمار معاون وزير بازرگانی در 24 مهرامسال ) شش ماه - ميزان بدهی خارجی ايران: 24 ميليارد دلار0
آمارهای فوق که تماما از منابع حکومتی استخراج شده اند, بخشی از تصوير وضعيت ايران در آستانه تحريم های اقتصادی را توصيف می کنند. درست در همين وضعيت است که رژيم مردم ايران را که زير بار اين همه مشکلات کمر خم کرده اند به مسلخ تحريم می کشاند

۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبه

انرژي هسته اي . همچنان حق مسلم ماست !0

*
اين گزارش كمي طولاني است ... اما حتما بخوانيد


آدم های این گزارش واقعی هستند, رنج هايشان واقعی است, يکی دو تا هم نيستند, به شهادت آمارهای رسمی، يک لشکر 13 ميليونی را در جامعه ايران تشکيل می دهند,0
لشکر فقرا و تهيدستان را؛ که در اوج فقر, چنانچه در لابه لای گزارش می توان ديد از شرافت و همبستگی طبيعی با هم سرنوشتان خود سرشارند و روزانه باری را به دوش می کشند که هرکول ها را از پا می اندازد
خط به خط شرح دردناک زندگی آدم های ( این گزارش )، يک کشيده محکم به گوش احمدی نژاد ها و همه ی ریز و درشت های دست اندر کار در ايران است که ميلياردها دلار درآمدهای نفتی کشور را به جای هزينه کردن در مسير بهبود زندگی مردم و ايجاد نظام جامع تامين اجتماعی, به غارت برده اند و حالا هم به جای اين که رفع فوری نيازهای جامعه 13 ميليونی فقرای کشور را در زمينه بهداشت, درمان, آموزش, تامين اجتماعی و مسکن اولويت اصلی و مطلق قرار دهند, با بی شرمی می گويند که انرژی هسته ای حق مسلم ماست
از اول ماه رمضان تنها غذايى كه توانسته ام براى فرزندانم تهيه كنم سيب زمينى براى سحر و نان و پنير و خرما براى افطار است. چند شب است كه چون همان سيب زمينى تمام شده بود بچه ها را براى خوردن سحرى بيدار نكردم تا شرمنده آنها نباشم قبولى پسرم در دانشگاه شده قوز بالاى قوز. هرچه مى گويم ندارم به گوشش نمى رود. دلم مى سوزد اما وقتى براى خرج زندگى مانده ام چه طور مى توانم خرج تحصيل او را بدهم از سر ندارى دختر 14 ساله ام را از سر كلاس بر سر سفره عقد نشاندم و تنها دلخوشى ام اين است كه اگر شوهرش دست بزن دارد حداقل دخترم گرسنه سر بر زمين نمى گذارد پسرم 4 روز است كه از زندان آزاد شده و اكنون اعتيادش عوض شده است و به جاى ترياك، كريستال مصرف مى كند. گاهى من و دو فرزندش را آن قدر مى زند تا پول موادش را به او بدهيم دو نوه ام از پدرشان فرارى هستند چون جز كتك و تحقير روى خوشى از زندگى نديده اند هنوز نمى توانم چشمان معصوم آن دو كودك كه با صورتى كبود و نگران نگاهم مى كردند و گريه هاى آن پيرزن دردمند و قامت خسته آن زن جوان را فراموش كنم صداى لباسشويى كهنه، شرشر آب، لگن حلبى و انبوه لباس هايى كه شسته شده اند و يا هنوز بايد شسته شوند و سرخى دست هاى زن جوانى كه رنگ به رو ندارد، تمام آن چيزى است كه در بدو ورودم به خانه اى نيمه مخروبه با ديوارهاى كاه گلى توجهم را به خود جلب مى كند. انواع لباس هاى بچگانه، مردانه و زنانه را بر طناب هايى كه در طول وعرض حياط كشيده شده پهن كرده است، مى بينم. مى پرسم چند تا بچه دارى سرى تكان مى دهد و مى گويد: ندارم و نگاهم بر روى لباس ها مى ماند. مى پرسم اين لباس ها! رويش را برمى گرداند و مشغول آب كشيدن لباس هايى مى شود كه تازه از لباسشويى خارج كرده است. اين حقيقت در ذهنم جان مى گيرد كه لباس ها مال خودش نيست و او... سوالم را دوباره مى پرسم و او همان طور كه از زمين بلند مى شود تا لباس ها را بر طناب ها پهن كند، مى گويد: خودت كه مى دانى چرا مى پرسى. بعد هم اضافه مى كند: براى كمك خرج زندگى ام لباس هاى چند خانواده را به خانه مى آورم و مى شويم. مى پرسم: شوهرت چه كاره است مى گويد: چه فرقى مى كند كه چه كاره است. يك آدم بدبخت و مريضى كه نمى تواند خرج زندگى من و پدر و مادر پيرش را فراهم كند، از صبح تا شب جان مى كند اما... مى گويم: براى همين تو كار مى كنى مى گويد: بله كار مى كنم. پيراهن مردانه را به طرفم مى گيرد و تكان مى دهد و مى گويد: مگه كار عار است مى گويم: نه، اما اين كار براى تو سخت.... حرفم را قطع مى كند و با تندى مى گويد: اما واگر ندارد. كار، كار است. حالا هم برو و بگذار به كارم برسم. شستن اين لباس ها، بايد قبل از افطار تمام شود، فردا مى آيند كه اينها را ببرند. لباس هايى را از ميان انبوه لباس ها برمى دارد و در لباسشويى مى اندازد. انگار مطلبى را به ياد مى آورد؛ برمى گردد و به من كه عازم رفتنم، مى گويد: دلم نمى خواهد از من اسمى بياورى من نه محتاجم، نه نيازمند. از من بدتر هم هستند، من خدا را شكر مى كنم كه قوت بازو دارم و كار مى كنم. روى پله مى نشيند، چادرش را از كمرش باز مى كند و قطرات اشكى كه در چشمانش حلقه زده را پاك مى كند و با صدايى بغض آلود مى گويد: آن كه آن بالاست از همه چيز خبر داد، اما از من نيازمندتر هم هست كه براى نان شبش محتاج است. بايد از آنها دستگيرى شود!! نگاهش مى كنم.او را در عين نيازمندي، بى نياز مى يابم، بى نياز از خلق واميد بسته به رحمت خدا. ظاهرش خسته و چهره اش زرد و زار است اما نگاهش پر از اميد و پراز بى نيازى است. او را با انبوه لباس هايى كه تا افطار بايد شسته شود، تنها مى گذارم اما اين باور در من غوغايى به پا كرده است. تاكنون مثل اويى نديده ام كه ديگران را از خود نيازمندتر بداند! روزه هاى بى سحرى دستم را مى گيرد. كنارش مى نشينم. مى گويد: ماه رمضان است و بچه هايم روزه مى گيرند؛ اما از اول ماه مبارك تنها غذايى كه توانسته ام برايشان تهيه كنم سيب زمينى براى سحر و نان و پنير و خرما براى افطار است. باور مى كنيد چند شب، چون همان سيب زمينى هم تمام شده بود بچه ها را براى خوردن سحرى بيدار نكردم تا شرمنده شان نباشم. اشك هايش رابا پشت دست پاك مى كند و مى گويد: فرداى آن روز هم به هر درى زدم و پيش هر كسى رو انداختم تا شايد حداقل براى افطارشان برنج تهيه كنم، نشد كه نشد. دست آخر از همسايه كنارى مان چند تا تخم مرغ قرض گرفتم تا... بلند بلند گريه مى كند و صدايش در ميان ناله هايش گم مى شود. من هم نمى توانم از سرازير شدن اشك هايم جلوگيرى كنم. من مى گريم اما نه بر او، كه بر خود و بر تمام كسانى كه اين طور از زنى بى پناه و چند بچه يتيم و روزه دار غافل مانده ايم. درست در كنارمان، در فاصله بى تفاوتى هايمان، در روستايى كه زياد هم از شهر ما و خودخواهى هايمان دور نيست، جايى كه فاصله چندانى با تجملات سفره هاى افطارمان ندارد، جايى كه فقر و ندارى در آن سر به آسمان كشيده است، اين زن را مى يابم، زنى كه سال هاى سال است سايه شوهر و نان آور خانه اش را بر سر ندارد و به قول خودش اگر كمك هاى ماهانه فرد خيرى نبود معلوم نبود كه سرنوشتش چه مى شد. باور مى كنيد اين زن و اين بچه هاى يتيم را همانى به من نشان داد كه بايد با دست هاى سرخ از شستن لباس ها و تنى خسته افطار كند و با اين وجود اين زن و بچه هايش را محتاج تر از خود مى داند. باور مى كنيد او گفت: اگر مى توانيد و اگر كسى هست كه دست نيازمندى را بگيرد، بهتر است به كمك اين زن كه نه توان كار كردن دارد و نه كسى به او كار مى دهد بيايد و مى دانم باورش سخت است كه بدانيم كسى كه به او تخم مرغ قرض داده است تا افطار بچه هاى يتيمش لنگ نماند همين زن است كه هنوز به گفته خودش قوت بازو دارد و به لطف خدا اميدوارتر است. بگذاريد شما را يك افطار ميهمان سفره خالى او و غصه هايش كنم، شايد اين تنها كارى باشد كه بتوان براى او كرد. شايد اين كار تلنگرى باشد براى من، براى شما و براى آنهايى كه گرفتارند؛ گرفتار دنيا. مادرى كه مرگ را آرزو مى كند فاطمه سال هاست كه سرپرست خانوار است و سال هاست در خانه ها، در مزارع در زير آفتاب كارگرى كرده است تا خرج بچه هايش را بدهد. آن هم يك پسر و سه دختر را. در ميان اشك و آه مى گويد: از سر ندارى و بيچارگى دختر نازنينم را در حالى كه هنوز 14 سالگى اش به پايان نرسيده بود، از سر كلاس درس بر سر سفره عقد نشاندم و تنها دلخوشى ام اين است كه اگر شوهرش دست بزن دارد واگر مى خواهد سرش هوو بياورد، حداقل بچه ام گرسنه سر بر زمين نمى گذارد اما حالا من مانده ام و دو دختر و يك پسر كه براى خرج آنها هم لنگ مانده ام با چشمان غم دارش نگاهم مى كند و مى گويد: يك فرد خير كه نمى دانم خدا از كجا و چه طور او را به كمكم فرستاده است ماهى 40 گاهى هم 50 هزار تومان به ما مى دهد اما خودتان مى دانيد كه با اين پول چه طور مى توان خرج چهار نفر را داد. مكثى مى كند و بعد اضافه مى كند: خانم جان سرتان را به درد آوردم اما تازگى قبولى پسرم در دانشگاه شده قوز بالاى قوز پسرم درسش خيلى خوب است امسال هم دانشگاه قبول شده و پايش را توى يك كفش كرده است كه برود دانشگاه. هر چه مى گويم ندارم به گوشش نمى رود كه نمى رود. مى گويد: نمى خواهد سرنوشتش مثل ما بشود. اما من چه كار مى توانم بكنم. دلم مى سوزد براى خرج و مخارج زندگى مانده ام آن وقت چه طور مى توانم خرج درسش را بدهم. دخترش صدايش مى زند، اما او آهسته مى گريد و مى گويد: باور مى كنيد كه خسته شده ام و آرزوى مرگ دارم. تا به اين سن رسيده ام هيچ وقت ناشكرى نكرده ام اما حالا ديگر نمى توانم اين وضعيت را تحمل كنم. خرج زندگى كمرم را شكسته است وهيچ راهى ندارم. اينها هم بچه اند اما من ديگر نمى توانم, بريده ام و ناله هايى كه در ميان هق هق گريه اش گم مى شود. مادرى را پيش روى خود مى بينم كه مثل هر مادرى حاضر است كه خار به چشم خودش برود اما بچه اش سختى نبيند او هم نمى خواهد بچه هايش گرسنه سر بر بالين بگذارند. اما مى بينيد كه اين اتفاق مى افتد. فرزندش مى خواهد درس بخواند و آينده را از گذشته اش جدا كند. اما مادر توان فراهم كردن خرج تحصيلش را ندارد و چون نمى تواند و در حد توانش نيست آرزوى مرگ دارد. من حتم مى دانم كسانى كه مادرند اين را به خوبى درك مى كنند كه ديدن گرسنگى بچه ها و روزه گرفتن بى سحرى شان چه طاقتى مى طلبد وخط كشيدن بر تنها خواسته فرزند چه صبرى مى خواهد و فاطمه حال به انتهاى اين صبر و طاقت رسيده است. فاطمه اسطوره استقامت است كه تا به اينجا صبورى كرده و از جان مايه گذاشته است تا به جايى نرسد كه اكنون رسيده است؛ آرزوهايى كه براى او دست نيافتنى شده است. ما و شما اما ذره اى از لحظات مشقت بار او را در مواجهه با طبيعى ترين نيازهاى فرزندان مان تجربه نكرده ايم. اما باور كنيد سخت است مادرى از فرط فقر و ندارى فرزندانش را براى سحر بيدار نكند چون توان چشم در چشم آنها انداختن را ندارد. توان اين را ندارد كه به آنها بگويد امشب هم مثل شب هاى ديگر سفره سحرمان خالى از نان است. فاطمه حال به انتهاى صبر و طاقت رسيده كه حاضر است ديگر نباشد تا غم فرزندان را نبيند. آرزوهاى برباد رفته يك مادر پير - سياره را هم در همان محله مى يابم. براى ساعتى ميهمانش مى شوم و پاى درد دلش مى نشينم. اما درد او درد ندارى و فقر و گرسنگى نيست، گرچه مى شود فقر را بر در و ديوار خانه اش و در اتاق هاى نمور آن به وضوح ديد. درد او درد ديگرى است كه سال ها با آن استخوان سوزانده و حال به انتها رسيده است. درد او اعتياد جوان 34 ساله اش است. اومى بيند كه اعتياد، خانه و كاشانه فرزندش را همراه تمام آرزوهايى كه براى او در سر مى پرورانده بر باد داده است، عروس جوانش رفتن و طلاق را بر ماندن ترجيح داده است. اكنون او عصاكش تمام اين غصه ها و دو نوه اى است كه هر روز به واسطه اعتياد پدر تحقير مى شوند. مى گويد: شوهرم كارگر است و با هر بدبختى خرج خانه را مى دهد اما ده سالى مى شود كه تنها پسرم كه برايش هزاران آرزو داشتم و فكر مى كردم سر پيرى عصاى دستم مى شود، معتاد و وبال گردنم شده است. اشك هايش را از چهره برمى گيرد و مى گويد: تازه 4 روز است از زندان آزاد شده است اما اين آزادى با عوض شدن نوع اعتيادش همراه بود. قبل از زندان معتاد به ترياك بود و حالا كريستال. هر دو روز كارش اين شده كه من و بچه ها را به باد كتك مى گيرد آنقدر ما را مى زند تا پول موادش را كه آن پيرمرد به بدبختى و كارگرى درمى آورد بگيرد و مى رود تا روز بعد... باور مى كنيد كه نمى دانم چه كنم. رفته ام بهزيستى و نامه گرفته ام اما براى خواباندن و ترك اعتياد پول مى خواهد كه ندارم. اى كاش يكى پيدا شود پول تركش را بدهد يا اين بچه هاى بى گناه را به فرزندى قبول كند تا اين ها كه از اول زندگى جز كتك و تحقير نديده اند روى خوش زندگى را ببينند. باور مى كنيد از پدرشان فرارى هستند وقتى اورا مى بينند خود را پنهان مى كنند كه از كتك هايش در امان باشند

من هنوز نمى توانم چشمان معصوم آن دو كودك كه با صورتى كبود و نگرانى نگاهم مى كردند، گريه هاى آن پيرزن دردمند و قامت خسته آن زن جوان را فراموش كنم

۱۳۸۵ مهر ۲۰, پنجشنبه

حراج كليه در ايران !!0

اين . هزار و بيست و سومين . يادداشت من در اينجاست

*يکی از مسئولين به سهيلا گفت با قيافه ای که تو داری ميتوانی خيلی پول به دست بياوری


تلويزيون سوئد، (دوشب قبل) , فيلم مستندی از فروش کليه در ايران به نمايش گذاشت. فيلم جريان فروش کليه توسط دو جوان به نام های سهيلا و مهرداد رااز آغاز تا هنگام عمل بطور مستند به نمايش ميگذارد.
هيچيک از آندو به طيب خاطر کليه خود را به فروش نمی رسانند، بلکه به عنوان تنها راه حل مشکلات سنگين مادی ، به فروش ارگان بدن خود متوسل شده اند. آن ها ناچاري خود را در فيلم بيان کرده و حتی اشک ميريزند. سهيلا بايد دو خواهر کوچک خود را تامين کند و به پول برای تامين مسکن و پرداخت قروض خود نياز دارد. مهرداد بيکار است و او نيز برای پرداخت قروض و همچنين تامين هزينه سقط جنين غيرقانونی همسر خود نيازمند است
سهيلا ميگويد تلاش کرده است که پول را از طريق قرض به دست بياورد، ولی نتوانسته و از او توقعات جنسی داشته اند و حتی يکی از مسئولين به او ميگويد با قيافه ای که تو داری ميتوانی پول زيادی به دست بياوری...0
آ نچه در فيلم تکان دهنده است، ,عادی, بودن تبديل پيکر انسان به کالا برای همه طرف های ماجراست. آن ها با هم چانه ميزنند و ,کليه, مورد بحث فقط کالايی است مثل کالاهای ديگر، و عمل اهدا و گرفتن کليه، مبادله ای است مثل هر مبادله ديگر. عليرغم اين، مهرداد و سهيلا و گيرندگان کليه های آن ها تلاش ميکنند رابطه انسانی خود را از زير فشار اين مبادله اجباری و بازاری رها کنند. در فيلم می بينيم که يک ميليون تومان از طرف دولت و دو ميليون تومان توسط گيرنده به اهداء کننده پرداخت ميشود. تلويزيون سوئد می گويد ايران از نادر کشورهايی است که فروش ارگان های بدن در آن قانونی است و دولت هم به اينکار کمک ميکند. البته تلويزيون نيازی به آن نداشت که بگويد ايران دارای يکی از بزرگ ترين مخازن نفت و گاز جهان است. . اما گرفتار رژيمی شده که قادر به تامین نیاز های مبرم جامعه جوانش نیست و اکنون جوانان آن تلاش ميکنند تا با فروش ارگان و تن خود بقای زندگی خويش را تامين کنند. بنا بر گزارش تلويزيون سوئد در ايران 137 مرکز رسمی مبادله کليه وجود دارد.موسسه تهيه کننده گزارش ميدهد هر ده دقيقه يک جوان خواهان فروش کليه خود ميشود.
بسياری از فروشنگان افرادی تحصيل کرده هستند که قربانی مصائب اجتماعی شده اند. در گزارش همچنين آمده است بخش اعظم کليه ها توسط واسطه ها در خارج به بهايی چند برابر فروخته ميشود. بيهوده نيست که بنا برگزارش مزبوردر برخی از کشورهای جهان، از جمله آمريکا پيشنهاد شده است که خريد و فروش قانونی کليه امتحان شود. به هر حال ترديدی نيست که بخش اعظم کسانی که کليه خود را ميفروشند از کشورهايی مثل ايران می آيند که حاکمان آن ها نه پاسخگوی نيازهای مردم اند و نه پاسخگوی اعمال خود0


ــــــــــــــــــــــــــــــ۲ـــــــــــــــــــــــــــــــ

۵شنبه بیستم مهرماه۸۵

هزار اصفهاني كليه خود را فروختند!!0

مسئول پيگيري و هماهنگ ‌كننده پيوند اعضاي استان اصفهان گفت: در شش ماه اول سال جاري هزار نفر انسان زنده در اصفهان به فروش كليه خود اقدام كردند كه علت اصلي اين معضل، مشكلات اقتصادي و مالي اين افراد است. جعفر اسفندياري در گفت‌وگو با فارس با بيان اينكه امروز اهداي كليه به مبادله پول تبديل شده افزود: وجود تقاضا براي خريد كليه در بيماران دياليزي و قيمت بالاي فروش كليه و نياز برخي افراد و خانواده‌هاي فقير با اين پول منجر به رونق فروش كليه شده است.
******************
سهم سرمایه ملی (کلیه فروش ها) بخاطر (رضای خدا!!) صرف مردم غیر ایرانی در بیرون از (میهن اسلامی!!) ميشود .... صرف تربيت افرادي كه بخود بمب مي بندند و در ميان مردم منفجر ميكنند. .. صرف بمب و موشك و كشتار زن و بچه هاي بي گناه .....و صرف .....؟!0

۱۳۸۵ مهر ۱۷, دوشنبه

كودكان ايران زمين . در سايه رژيم ولايت فقيه ؟!0

نام کودک درايران امروز,بلافاصله با کار کودکان, محروميت تحصيلی کودکان, آزار کودکان, خشونت عليه کودکان, سوءتغذيه کودکان, تجاوز جنسی به کودکان, ازدواج کودکان, اعدام کودکان, فروش کودکان و در يک کلام: سرکوب گسترده و خاموش کودکان در پهندشتی به وسعت سراسر ايران مترادف است0

شانزدهم مهر روز جهانی کودک است. کودکان؛ بشرطی که در پی آن باشيم تا آنان را آنطور که می خواهيم و نه آنطور که می بينيم, يعنی به شکل آرمانی توصيف کنيم, مترادف شادی, صداقت, لطافت و شگفتگی هستند. اما نام کودک در ايران امروز که يک استبداد سياه مذهبی بر آن حکومت می کند, بلافاصله با کار کودکان, محروميت تحصيلی کودکان, آزار کودکان, خشونت عليه کودکان, سوءتغذيه کودکان, تجاوز جنسی عليه کودکان, ازدواج کودکان, اعدام کودکان, فروش کودکان و در يک کلام: سرکوب گسترده و خاموش کودکان در پهندشتی به وسعت سراسر ايران مترادف است. کودکان طلاق, اعتياد, فقر و تهيدستی, مفاهيم رايج و شناخته شده جامعه امروز ما هستند. و اين بی علت نيست. نظام اقتصادی حاکم که با حکومتی قرون وسطايی پيوند خورده است, سيستم جامعی از تبعيض ساختاری ايجاد کرده است که مانند هر ساختار تبعيض گرا در آن بی پناه ترين بخش جامعه, يعنی کودکان بيشتر از همه سرکوب می شوند و کمتر از همه از حمايت اجتماعی در برابر انواع تبعيض برخوردار می گردند. بار همه مصائب و آسيب های اجتماعی بر سر آنان آوار می شود, بدون اين که خود نقشی در آن داشته باشند
. بيکاری و اعتياد پدر, تن فروشی مادر, پراولاد بودن خانواده, و فقر کودکان را قربانی خشونت خانگی می کند و چون مطابق قوانين شرعی و عرفی اسلامی و فرهنگ حاکم کودک ملک خصوصی والدين به شمار می آيد که به آنها اجازه هر نوعی رفتاری را می دهد, بخش مهمی از کودک آزاری ها پنهان می ماند
همين قوانين اسلامی ازدواج دختران 9 ساله را به عنوان بالغ مجاز می شمرد و در جامعه ای که فرهنگ پيشگيری از تولدهای ناخواسته در آن جا نيافتاده است, زمينه ای برای خريد و فروش کودکان در خانواده های فقير و پراولاد, فرار کودکان از خشونت خانگی و قرار گرفتن در معرض خشونت اجتماعی ايجاد می کند و بازاری نيز در حوزه صادرات جنسی برای باندهای قاچاق فراهم می سازد. کودکان در اثر فقر و تهيدستی خانواده ها, طعمه باندهای تبهکار می شوند؛ به بزه کاری رو می آورند, دستگير و اعدام می شوند, در چهارراه ها و خيابان ها و ميادين شهرهای بزرگ به تکدی گری و مشاغل کاذب ديگر ناگزير می گردند, يا به طرزی ظالمانه و غير انسانی در مزارع, کوره پزخانه ها و کارگاههای تاريک قالی باقی استثمار می شوند0

http://www.roshangari.net/

۱۳۸۵ مهر ۱۴, جمعه

سالي 600 هزار ايراني از 130 زندان عبور ميكنند !!0

رئيس سازمان زندان‌ها در گفت‌وگو با خبرگزاری ايسنا:0

ايران جزو 10 كشور اول جهان در داشتن بيشترين جمعيت كيفری است. حدود 50 هزار نفر در ماه وارد زندان‌های ايران مي‌شوند. از اين تعداد بيش از 35 هزار نفر به خاطر عجز از سپردن قرار وثيقه و معرفی كفيل به زندان مي‌آيند
زندان يك واقعيت در كشور است و اگر درزندان70 نفره،پانصد نفر نگهداری شوند، دودش به چشم جامعه مي‌رود..0
ما حدود 130 زندان داريم كه واقعا مخروبه است و شرايط‌ش مطلوب نيست . هم‌اكنون برای بيش از400 عنوان مجرمانه در قوانين، مجازات حبس پيش‌بينی شده است. بيش از80 درصد زندانيان موادمخدر به دليل عجز از پرداخت جزای نقدی در زندان‌ به سر مي‌برند. حدود 50 درصد از زندانيان ما مواد مخدری هستند و از اين پنجاه درصد بيش از 80 درصد محكومان به جزای نقدی هستند!.0
چگونه مي‌شود به ما بگويند شما يك زندان داشته باشيد كه ظرفيت اسمي‌اش 70 نفر است اما 500 نفر را نگهداری كنيد. در چنين شرايطی سخن گفتن از اصلاح و تربيت بي‌جاست
امروز ثابت شده راهكار برخورد با اعتياد، به زندان انداختن معتاد نيست. اين‌كه معتاد را به زندان بفرستيم، شلاق بزنيم، ‌كارساز نيست. تجربه 27 سال گذشته نشان داد كه به اين شكل قضيه حل نمي‌شود. اگر معتادان جرايم مالی و غيرعمدی را استثنا كنيم عناوينی مثل چاقوكشی، سرقت مسلحانه، اخلال در نظم عمومی، اقدام عليه امنيت داخلی و خارجی (!) باقی مي‌ماند كه در مجموع 10 درصد زندانيان را تشكيل مي‌دهند يعنی اگر به طور ميانگين صد و سي هزار زندانی داشته باشيم قطعا با حذف آن موارد به كمتر از 13 هزار نفر مي‌رسد.
وقتی در سال . 600 هزار نفر وارد زندان‌های ايران مي‌شوند يعنی كيان 600 هزار خانواده مورد تهديد واقع مي‌شود. اگر واحد خانواده 5 نفر باشد يعنی 3 ميليون نفر و.... كسی درك مي‌كند زندان افتادن سرپرست خانواده يعنی چه كه اين اتفاق در مورد خود او افتاده باشد0

**********************
جامعه ايران و ايراني به بهانه (انقلاب اسلامي!) دستخوش شديد ترين آسيب هاي ناشي از عدم وجود قوانين و رعايت ضوابط اصولي و قواعد شناخته شده امروز شده است ..... و بهمين جهت رفتار خلاف - فقر و فساد در جاي جاي كشور بيداد ميكند0

۱۳۸۵ مهر ۱۳, پنجشنبه

سوء استفاده از عوام ؟!0

سه نماینده عقب ماندگی و ارتجاع در کنار هم متحد ایستادند؛ هوگو چاوز، فیدل کاسترو و احمدی نژاد. این هر سه، در کشورهایی که قابلیت دموکراسی و عدالت را دارند، برآنند تا با ماجراجویی های زیان بار، جامعه ای را که بر آن حکم می رانند، از تمدن و فرهنگ و عدالت و پیشرفت دور نگه دارند

فيدل کاسترو، قهرمانی که مرگش سالها پيش از رفتن به بيمارستان فرارسيده بود، هنوز زنده است و سايه سنگين و آزاردهنده اش مانع زندگی ملت کوباست. زندگی در کوبا با فاصله جغرافيايی اندکی با مکزيک و ايالات متحده، يک زندگی عقب مانده و بی فرهنگ است. فحشاء و فقر و فلاکت قانون اول اين کشور است و شاهد آن هزاران کوبايی که هر ساله از اين کشور می گريزند تا در جهان آزاد سرنوشت خويش را رنگين تر کنند. چيزی به نام آزادی بيان و آزادی سياسی سالهاست در کوبا مرده است و اسطوره مردم کسی است که با وراجی های هفت هشت ساعته اش به جای همه مردم کوبا حرف می زند. براساس آمارهای سازمان های بين المللی چيزی به اسم رشد اقتصادی و آزادی سياسی و آزادی بيان سالهاست که در کوبا مرده است0

هوگو چاوز، يک نظامی پوپوليست شارلاتان و ماجراجوست. وی بر امواج عوامزدگی طبقات فرودست جامعه سوار است و در سنت ليبرال دموکرات ونزوئلا، يک نظامی قدرت طلب است که برای حفظ موقعيت بين المللی اش در کنار هر ديکتاتوری که عليه آمريکا بجنگد می ايستد. وی در شرايطی که تمام جهان می دانست صدام حسين جنايتکار جنگی است، در کنار وی ايستاد تا بتواند بر امواج ضد جنگ- ضد آمريکايی چپ های ورشکسته آن روزها سوار شود. چاوز در کنار صدام ايستاد تا لشگر شکست خورده پير چپ هايی که هنوز نفس می کشند را متحد کند. چاوز نه مانند چه گوارا و فيدل کاسترو برآمده از انقلاب است و نه مانند واسلاو هاول و ماندلا از گروه فرهيختگان و خردمندان به شمار می آيد. اخلاقش در منش اجتماعی بيشتر شبيه مارادوناست، موجودی نيازمند توجه ديگران و شديدا خودخواه و افتخارش اينکه مانند بسياری از افسران دنيای سرهنگ های آمريکای لاتين هيچ شبی را مانند شب قبل خوشگذرانی نمی کند. او مردی با نشاط است. هوگو چاوز با کودتا سرکار آمد. پس از کودتا به زندان رفت و سپس در يک انتخابات با تبليغات پوپوليستی در شرايطی که بيش از شصت درصد مردم در انتخابات شرکت نکرده بودند، برنده انتخابات شد0

محمود احمدی نژاد، مرد باغبانی که امروز مثل چنسی گاردنر رمان «حضور» يرژی کازينسکی عوضی گرفته شده است، از بازی چپ ها خوشش آمده است. وی که در دوران جوانی معتقد بود انقلاب ايران بايد به جای مبارزه با آمريکا با کمونيزم بجنگد، حالا در جلو لبخند و در عقب کيف ختنه و مسلمان کردن رهبران چپ را به همراه دارد. محمود احمدی نژاد، نشسته بر کشتی تايتانيک ميلياردی که با پول نفت حرکت می کند، چنان غرق در ثروت بحران آورده نفت است که می تواند برای ۶۵ محافظش عينک دودی ۲۰۰ دلاری بخرد و هفتاد درصد هيات دولتش را با اعضای خانواده دائما به حج بفرستد. او نيز مانند چاوز برخاسته از انتخاباتی(حتما) مشکوک است، انتخاباتی که راديکال های عقب مانده تحريمش کردند، تا نظاميان ماجراجو در آن پيروز شوند. احمدی نژاد، امروز ميلياردها پول نفت را به کمک گرفته است تا نکبت چپ سياسی- و نه سوسياليسم و سوسيال دموکراسی- را در دنيا زنده کند تا به کمک آن سوار بر بمب های اتمی آقای دکتر استرنج لاو به سوی زمين پرواز کند و فرياد شادمانی نابودی دشمن سردهد و به اين اميد باشد که تا قبل از اصابتش بر زمين، امام زمان ظهور کند و وی را نجات دهد!!0

از نظر من داستان زندگی آنها توسط يک رمان نويس نوشته شده، فقط در اين ميان مکان واقعه و سن شخصيت ها کمی متفاوت است. از نظر من نشانه های مشترک اين سه نفر چنين است:0
ضديت با تمدن و فرهنگ دنيای جديد- پوپوليزم و سوء استفاده از عوام در مقابل خردمندان- برآمدن از کودتا و نظامی گری و انتخابات غير دموکراتيک- مخالفت با حقوق بشر و دموکراسی- ماجراجويی در صحنه بين المللی- گرايش به سوسياليزم غير دموکراتيک- ضديت با آمريکا و جنون آمريکا ستيزي....0
برگرفته از نوشته اول مهرابراهيم نبوي

۱۳۸۵ مهر ۱۲, چهارشنبه

پرونده " زمين خواري " به ارزش 680 ميليارد تومان !!0

در خلافت هاي خيلي (شرعي!) كه خودشان را (ناب) هم ميخوانند. معمولا شتربا بارش گم ميشود....0

سرپرست دادسراى حفظ حقوق بيت‌المال اراضى ملى(!) ومنابع طبيعى ازتشکيل بزرگترين پرونده زمين‌خوارى درسال 85 به ارزش 680 ميليارد تومان دراين دادسرا خبرداد0
به گزارش فارس، احمد قاسمى درخصوص اين پرونده که بزرگترين پرونده زمين خوارى درسال 85 است گفت: قطعه زمينى به مساحت 17 ميليون مترمربع درنقطه مناسبى درمحدوده شهرجديد پرديس(تهران) به ارزش680 ميليارد تومان توسط 8 نفر(!)مورد تصرف واقع شده بود که پس ازتصرف به 3 متراژجداگانه درحال واگذارى بود که با شکايت(!) مجموعه شهرجديد پرديس اين پرونده در دادسراى ويژه حفظ حقوق بيت‌المال تشکيل شده است. وى ادامه داد: اين پرونده 8 (!)متهم دارد که براى بعضى ازمتهمان قراروثيقه صادرشد که اين افراد به دليل عدم توديع وثيقه دربازداشت هستند و1 نفرهم با قراربازداشت موقت درزندان بسرمى‌برد0
قاسمى گفت: قسمتى ازاين زمين درمنطقه حفاظت شده محيط زيست واقع شده وکاربرى قسمت ديگرى ازآن نيزفضاى سبزاست که شهردارى درسال 80 اين اراضى را دراختياروزارت مسکن وشهرسازى قرارداد.!!۰

روزنامه رسالت - تهران . ۱۲مهرماه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گر حکم شود که " مست " گیرند
در شهر ، هر آنچه هست، گیرند