۱۳۸۱ مهر ۸, دوشنبه

اگر بوي (باروت) بگذارد؟!
من و شما و بطور كلي همه آنها كه غير از خور و خواب، كمي بيشتر (پيش روي) مي بينند- از آنچه كه بنام خدا ازيك طرف و به بهانه آزادي، از طرف ديگر
صورت ميگيرد- بايد احساس رنجوري و غمگيني كنند.
رنجوري انسانها، اين بي گناهاني كه با شكم خالي و با انواع كمبود ها و نا تواني ها و دردمندي ها- فريب وعده ها را خوردند، با آن مردمي كه به ضرب تبليغ
و تهييج و تحريك مردم، قصه مسلمان و غير مسلمان (مدرنيته!!) را كوك كرده اند- اين هر دو وقيحانه حتي به زندگي حقير و فقير بي گناهان نيز چشم دوخته اند.
باور كنيد تا وقتي ظلم و بيداد و گردن كلفتي و حق كشي، ابزار دست مدافعان حقوق بشر و مناديان دين و مذهب باشد، آنچه كه ما بآن زندگي ميگوئيم، به نظر
(كال) و( نارس) ميرسد. ×

۱۳۸۱ مهر ۶, شنبه


اصرار دارند تا دنيا روي (شاخ زور) بچرخد، يكي با بمب و با موشك، زور ميگويد و آن ديگري با تخريب افكار و تجويز آنچه كه (زورگو) را به عربده و به (آزار)
وا ميدارد.
و در اين ميان- آنچه كه نصيب ميشود، براي زور گو- بهانه و براي مردم مظلوم، ويراني و نا بساماني است.
بنظر ميرسد در دنيائي زندگي ميكنيم كه ( مردان خدا) مرده اند و اكنون اين شياطين هستند كه ( بلا تشبيه‌)، بخدائي مشغولند!!.
ما هيچ راهي جز شناختن ( دام و دانه) نداريم- كه اگر شناختيم، حكايت همان قطره هائي ميشويم كه به وسعت دريا ميرسند
.

۱۳۸۱ مهر ۴, پنجشنبه


غيرت مردانه و حسادت زنانه ؟!
يكي از رفقاي قديم، به بهانه تماشاي يك فيلم فارسي كه تازه بدستش رسيده بود از من و خانم دعوت كرد تا براي صرف شام و تماشاي فيلم، بخانه اش برويم. كفش و كلاه كرديم
و باتفاق، بخانه دوست و بجمع ديگر ميهمانان پيوستيم.
جايتان خالي، قورمه سبزي بود و كتلت و مخلفات- و تا بخواهي غيبتي كه خانمها بنا به عادت دارند!. بنده و هم سن و سال ها هم، طبق معمول به صحراي سياست زده بوديم
و از گرفتاريهاي وطن و از شاخ و شانه كشيدن هاي روزگار مي گفتيم.
شام تمام شد و چاي آوردند و سيگاري ها، دودي راه انداختند و نمايش فيلم شروع شد.
داستان، اشاره داشت به مشكلات جوانها و اينكه حتي براي يك نگاه عاطفي، بايد موانع را در مي نورديدند و پيه بسياري از مزاحمت ها را بتن مي ماليدند!.
هنوز بيست دقيقه اي از شروع فيلم نگذشته بود كه يكي از ميهمانان در حاليكه نزديك خانمش نشسته بود با اشاره به صحنه اي از فيلم كه دختر جواني را (البته با مقنعه و چادر)
نشان ميداد- نشانه گرفت و گفت:
انصافا، چشماني زيبا و نگاهي جذاب دارد!.
خانمها، كه تعدادشان به هفت ميرسيد. نيم نگاهي به آقا كردند و بعد بهم خيره شدند و هيچ نگفتند.
نمايش ادامه داشت تا رسيد به صحنه ديگري كه باز چهره دختر خانم(آرتيست) روي پرده تلويزيون ( درشت) شد و بزعم رفيقمان كه سن و سالي را پشت سر گذاشته بود- چشم
و نگاه زيبايش، بدرستي- نمايان شد!.
اين بار نيز دوستمان بصدا در آمد و با حالتي كه گوياي (حسرتش!) بود- حرف خودش را تكرار كرد و يك تبارك الله احسن والخالقين نيز قرائت فرمود!.
هنوز تحسين آقا تمام نشده بود كه خانمش در حاليكه نگاه غضبناكي باو انداخته بود- بلند شد و از اطاق بيرون رفت.
لحظاتي به سكوت گذشت و آنگاه يكي از خانمهاي حاضر رو به دوستان خود كرد و گفت عجب؟! نميدونستم فلاني اين قدر حسوده!!.
نيمساعتي گذشت و فيلم به پايان رسيد و خانمها، از جمله بانوي معترض، مدتي را به گفتگو پرداختند و پس از آن به پيشنهاد يكي از دوستان كه از همه مسن تر بود و معلوم بود
خوايش گرفته است !، بلند شديم و با تشكر از ميزبان، خدا حافظي كرديم و راهي منزل شديم.
دربين راه رو به خانم كردم و گفتم حاج خانم! ما ايراني ها در برداشت از معاني كلمات، اشكالات زيادي داريم كه بيشترشان مربوط ميشود به قضيه (مرد سالاري) كه در نهايت
تاسف، جزو سنت ديرين مان هست و هنوز هم (ول كن آن نيستيم!).
ميخواستم بقيه مطلب و منظوري را كه داشتم ادامه بدهم كه خانم به صدا در آمد و گفت:
مرده شور اين مرد سالاري را ببرند!!.
گفتم، ببرد يا نبرد، متاسفانه در اعماق وجود اكثريت جامعه جا خوش كرده و معلومه كه مرده شوي هم- نميتواند كاري بكند!.
گفت: خوب منظور؟
گفتم: ديدي رفيقمان در برابر تصويري كه تماشا ميكرد - چه گفت و خانمش، چه عكس العملي نشان داد؟.
گفت : آره ،
گفتم: بنظر شما ، واكنش خانمش، حسادت بود؟.
مكثي كرد و جواب داد: فكر ميكنم.
گفتم : بنظر من اينطور نيست، حركتي كه خانمش انجام داد- حسادت نبود، بلكه نوعي بر انگيزي- غيرتي بود كه ما آنرا معمولا در ذات (مردان) مي بينيم!. به عبارت ديگر
اگر بجاي رفيقمان، خانمش از چهره و اندام يك آرتيست مرد تعريف ميكرد و سينه پهن و قامت بلندش را تحسين مينمود، آقا چه عكس العملي نشان ميداد؟.
جواب داد: خوب.... حتما غيرتش، بجوش ميآمد!!.
خنديدم و پاسخ دادم: حالا اگر از لاك تعصب و تجاهل، بيرون بيائيم و كمي هم به مصيبت هاي مرد سالاري توجه كنيم فكر نمي كني كه به ريشه بسياري از پنهان كاريها و
اشتباهاتي كه انجام ميدهيم پي خواهيم برد و براي سلامت جامعه و خانواده قدم موثر و مفيد، بر داشته ايم؟.
آن خانم كه در برابر اظهارات شوهرش، بلند شد و از اطاق بيرون رفت ، در حقيقت همان غيرتي را نشان داد كه ما در مورد مردان مي شناسيم و بكار ميبريم.براي حفظ ناموس،
مرد و زن ندارد. اما چه كنيم كه در اين ( تقسيم) نا عادلانه، آنرا به مرد- اختصاص داده اند،



۱۳۸۱ مهر ۲, سه‌شنبه


شنيدني هاي، تاريخ؟! 12 مهر 1358
× پرسش،(اوريانا فالاچي) منظور شما از (آزادي) چيست؟
× پاسخ ، (بنيانگذار !) آزادي.....؟ تعريف اين كلمه ساده نيست. مي توانيم بگوئيم كه آزادي بدين معني است كه بتوان عقيده و افكار خود را انتخاب كرد و هرگونه
كه انسان خواست فكر كند بدون آنكه اجباري در كار باشد ، بدون آنكه اجباري داشته باشد كه به عقيده اي ديگر غير از عقيده خود، عقيده داشته باشد !.

۱۳۸۱ شهریور ۳۱, یکشنبه


اين به اصطلاح روشنفكران ديروز ايران، كه سنگ (اي واي) بسينه ميزنند و ميكوشند تا اشتباهات، ساخت و پاخت ها، امر بري ها، خود خواهي و كينه ورزي هاي خودشان
را بحساب (ايسم) ها بگذارند- بنظر هنوز هم با آنكه (محك تجربه بميان آمد) و (سيه روئي)خودشان را بخاطر(غشي) كه داشتند شاهدند ، همچنان براي گريز از ندانم كاريها و
خطا هاي غير قابل بخشش شان، كوشش ميكنند تا همه ناكاميها و بهم ريزي هاي جامعه ايراني را به گردن (فرد) و يا دستهاي پنهاني بياندازند كه همواره و متاسفانه به خاطر
اعمال و رفتار خودشان، صورت گرفته است.
روزي كه نظام پيشين پاشيد، و در آن ايام كه راهپيمائي هاي آنچناني صورت ميگرفت ، چهره بسياري ازاين مدعيان روشنفكري، آنطور كه بايد، مشخص شد و همه ديدند كه
ياران مدعي، اگر جزو فراريان نبودند، در كسوت همكاران و هم رزمان حكومت در آمدند و حتي به نظم و نثر، چه مدايحي كه نگفتند و نسرودند؟!.
در روزگار ما، در آن سالها كه مديحه سرايان هر روز نام و لقب تازه اي براي پادشاه ايران عنوان ميكردند و تا مرز (خدايگان) هم پيش رفتند، از بام تا شام- هر چه مي گفتند
چاپلوسي بود و سر بر آستان- ارباب سائيدن، آنها كه در شرفيابي ها دستبوس بودند- بهمه چيز جز به آگاهي مردم فكر ميكردند. كسي از درد ها نمي گفت و حتي در لفاف
طنز و حزل، اشاره اي به حقايق ملموس ، نداشت.
گزارشات، متون رپرتاژ ها، مقالات و نوشته ها، مملو از آدرس غلط بود و دست اندر كاران و مشاوران ريز و درشتشان ، نيازهاي فكري توده ها را كه بعلت بي توجهي هر روز
بيشتر از روز پيش- بشكل عقده در ميآمد ناديده مي گرفتند .
درد مردم ، درد غفلت كساني بود كه هيچوقت نخواستند در جهت شناخت و آگاهي ساده دلان از هجومي كه همواره وسيله كهنه پرستان تحميل ميشد قدمي بردارند و با نوشته و
با يادداشت و مقاله و مطلبي، نه به سبك (غرب) كه زير سلطه اش بودند- بل به طرز درك و دريافت و موقعيت طبقات، به ترتيب، مانع تقويت ريشه كهنه وعميقي بشوند كه
بنام خرافه و هذيان، همچنان در اعماق وجود ساده دلان گسترده تر ميشد.
روشنفكران عصر پهلوي، بايد بپذيرند كه اگر علاقمند به خوردن نان به نرخ روز نبودند، و اگر غير از خودشان به وظايفي كه بحكم (ادعاهاشان) بر عهده داشتند عمل ميكردند
و حرمت و حيثيت كمال و استادي را بجا ميآوردند - نسل جوان آن روزگار- به آنچه كه به دامش افتاد- حداقل با ترديد نگاه ميكرد.
و... چه خوب بود كه امروز نيز، در حاليكه بسياري از (پته) ها، روي آب افتاده، طوري مي نوشتند و مي گفتند كه براي نسل جوانمان راهگشا ميشد و حداقل با اين كار خود
به جبران گذشته، از در ( حقيقتا) روشنفكري در ميآمدند و نشان ميدادند كه ميتوانيم از آنان ( اميد ثمري) داشته باشيم!.


۱۳۸۱ شهریور ۳۰, شنبه


در يادداشت پيشين، تا آنجا كه به ذهنم ميرسيد، از فريب گفتم و از آنچه كه بنا به يك اعتقاد و اطمينان رايج و مرسوم، توده ها را به گفته
و به توصيه هاي حضرات، وا ميداشت و كمتر كسي هم از قبيله (صافي و سادگي) باور ميكرد كه خلاف آنرا- خودش به چشم خودش
ببيند و بشنود.
اكنون بد نيست تا به گوشه هائي از آنچه كه گفتند و هيچوقت عمل نكردند، توجه كنيم و بياد بياوريم كه اين سخنان- در آن روزگارجنبه
ارشاد و اندرز نداشته، بلكه اوامري بوده است كه براي اجراء به مسئولان ابلاغ شده است !.
9 اسفندماه سال 1357 { آزادي بيان و قلم و عقيده، براي همگان آزاد ميباشد- ولكن توطئه را هرگز اجازه نميدهند.
من به دولت راجع به مجاني كردن آب و برق و بعضي چيز هاي ديگر- فعلا براي طبقات كم بضاعتي كه در اثر تبعيضات خانمان
بر انداز رژيم شاهنشاهي دچار محروميت شده اند و با بر پائي حكومت اسلامي به اميد خدا اين محروميت ها بر طرف خواهد شد
سفارش اكيد نموده ام كه عمل خواهد شد.
كميته هاي انقلاب در تمام شهرستانها موظف اند كه بمجرد مسلط شدن دولت بر اوضاع شهرها، فعاليت هاي كميته را به قواي
دولتي تسليم كنند و از (دخالت) در امور، خودداري نمايند.
به تمام اعضاي كميته ها و زندانبانها حكم ميكنم كه با زندانيان- هر كه باشند به طور (اسلاميت) و انسانيت رفتار كنند كه در اسلام
و حكومت عدل اسلامي، اين امور ممنوع است!.
مردم براي همراهي با طبقه مستمند، از گران فروشي در ارزاق عمومي احتراز كنند!.
بايد تمام ادارات، از نخست وزيري تا كوچكترين اداره، از تجمل پرستي و كاغذ بازي بپرهيزند و كار مردم را سريعا انجام دهند!.
توصيه ميكنم هيچ كس حتي نسبت به كساني كه بمن اهانت نموده اند، نبايد معترض شوند.}
11 اسفند ماه 57
طي نامه اي به آقاي نخست وزير، از او خواسته شده است كه جلوي ورود گوشت يخ زده را بگيرند و چون استفاده از آنها
نجس و حرام است، آنچه كه در انبارها موجود دارند - صرف تهيه (كود) براي مصارف كشاورزي شود!.
7 فروردين 1358 - در ملاقات با پاسداران.
در جمهوري اسلامي، تحصيل و معالجه، رايگان خواهد شد!.
در ديدار با پزشكان قم. معالجه بيماران همانند تحصيل، بصورت رايگان براي مردم انجام خواهد شد!.
دريك پيام كه از راديو و تلويزيون پخش شد.
حالا زندان هاي ما مثل زندانهاي سابق نيست و محبوسين مورد (اهانت) قرار نمي گيرند!.
12 فروردين 58 ( روزنامه ها) نقل قول كرده و نوشتند:
در اسلام اختناق نيست. براي همه طبقات (آزادي) وجود دارد!.
در حكومت اسلامي، مردم بايد از خودشان بترسند- نه از حكومت!. ديگر سازمان امنيتي وجود ندارد. دولت اگر نخست وزير هم ظلم
كند، او را به دادگاه ميبرد و اگر ظلم او ثابت شود، مجازات ميشود.
من وعده ميدهم كه اسلام براي همه (كار) درست ميكند! و زندگي شما را مرفه ميسازد.
ملاحظه مي كنيد كه اين همه (بشارت) و اين همه مژده هاي (گوش نواز!)- تنها مربوط سه ماه، سخنراني و اعلاميه هست.


۱۳۸۱ شهریور ۲۹, جمعه


ضرب المثل هاي ايراني، با همه ي گاه سادگي اش- سرشار از مفهوم و معناست. شنيده ايد كه ميگويند، عدو شود سبب خير- اگر خدا خواهد.
ما جوانهاي قديم كه متاسفانه در ميانه راه زندگي مان- بخاطر خشكي و خامي، كه بآن دچار بوديم ، فريب خورديم و بدست خود(زمامي) را
پذيرفتيم كه عليرغم تمام وعده هاي فريبنده اش، روزگارمان را بهم ريخت و ته مانده عمرمان را- همراه با آينده اي كه ازآن فرزندانمان بود،
تا اينجا، بدست (هيچ) سپرد.
مشكل ما ، در آن روزهائي كه نبايد فريب ميخورديم - يكي هم، ناآشنائي مان به عشق وطن و علاقمندي به هويت و نشانه هايمان بود. در
(ينگه دنيا!)، پس از رخداد انفجار ننگين (دوقلوهاي) نيويورك، ناگهان عشق به ميهن و علاقمندي و ايثار به سرزميني كه ساليان دراز،
حس ملي و شور مليت در آن وجود نداشت بيدار شد و با تبليغات وسيع و دامنه داري كه انجام گرفت و همچنان پس از گذشت يكسال، در
اكثر زمينه هاي اجتماعي ، همچنان در حال تبليغ و تحريك هست- مردم آن سر زمين تازه متوجه شده اند كه دشمني را كه بفرض شناخته
بودند و همواره او را بيرون از كشور خود ميديدند ، ميتواند در كنارشان حضور داشته باشد و به هنگام فرصت، ضربه اي را كه لازم
باشد- برآنان وارد كند.
...اما در ميهن ما، در آن روزگاران كه عوايد حاصله از(نفت) تقريبا بحد اشباح در آمده بود- تبليغ و تهييج مردم به حس وطن دوستي و
آثار آگاهي از احساس مليت، رنگي نداشت و در هيچ مجلس و محفل و رسانه و گفتگوئي، از دشمناني كه نه روس بودند و نه انگليسي
و نه آمريكائي، هيچ بحث و سخني بميان نمي آمد و جز جنگ سياسي كه گاه بسته و گاه پيدا بود، كمتر كسي از نسل ما، بفكربزرگداشت و
تجليل از ميهن دوستان تاريخ و يادگار هائي كه بسياري از فرزندان ايران، براي سر بلندي كشورشان انجام داده بودند، مي افتاد.
اين وضعيت تا آنجا به غفلت و به خودخواهي و به فراموشي سپرده شده بود كه حتي بسياري از روشنفكران! ما ، براي خوشايند آنها كه
(آب و نان ! ) را برايشان مهيا ميكردند - به رد خدمات ميهن دوستانه افراد مي پرداختند و همه مباني و مفاخر ملي را فداي حفظ موقعيت
خود و حتما رضايت (ارباب) مينودند.
در روزگار ما- آن سالهائي كه هنوز مردمانش- زنده اند ، دشمن ايران ظاهرا (چپ ) ها بودند ! و دراين اواخر (ارتجاع سياه) كه اين آخري
تنها در لفاف حرف و نه آگاهي ، گاه بر زبان رانده ميشد- كه مفهومي گنگ و در هم برايمان داشت .
آنها كه حدود سه دهه گذشته را بخاطر دارند- يادشان هست كه براي مبارزه با (ارتجاع)- بجاي بسط آگاهي ها و تحريك توانائي هاي آن.
تنها به تغيير تاريخ- از (شاهنشاهي)، به هجري و خورشيدي پرداختند و تعطيل (اربعين) چهلم در گذشت حضرت حسين(ع) را كه از روز
هاي تعطيل حذف كرده بودند ، دوباره تعطيل اعلام داشتند!.
يادشان هست كه براي برقراري نوعي انعطاف كه بسيار هم غلط و بيجا بود- دستور به تعطيلي قمار خانه هائي دادند كه نود و هشت در
صد مردم كوچه و بازار- از وجود آنها - اصلا اطلاعي نداشتند!. و هنگامي مطلع شدند كه از اعلام تعطيلي آنها، با خبر شدند!.
اگر (آنها) كه در آن روزگار- سنگ ايران و ايراني را بسينه ميزدند- كمي هم از (حكم لايتغير) احكام مي گفتند و مشكلاتي را كه اين احكام
و يا به بهانه آن، كه عملا سد راه رشد و توسعه اجتماعي است مطرح مينمودند، و در مدارس و در موسسات آموزشي بشكل آگاهانه و
نه مغرضانه، آموزش ميدادند،از بسياري از اشتباهات جلوگيري شده بود.
اگر اعتقادات و باور هاي مذهبي مردم را - غير مستقيم به امور سياسي و دولتي، ربط نميدادند و براي خوشايند دگرخواهان ، اقرار به
گناه نمي كردند، وضعي بهتر از امروز داشتيم.
آنها كه زمام امور را با تمام قدرت چسبيده بودند- يك اشتباه بزرگ ديگر هم مرتكب شدند و آن اين بود كه هيچوقت نمي خواستند تا موانع
و مشكلاتي را كه بر سر راه خودشان مي ديدند- بامردم در ميان بگذارند و عاملين اين موانع را- بشكل حقيقي آن معرفي كنند.
هرچه بود- بي آنكه خواسته باشم جانبي بگيرم و بر له و يا عليه فرد و دسته و قوم و قبيله اي سخن گفته باشم ، آن دوران و آن روزگاران
گذشت و رفت و پربارترين اثري كه به قيمت (درد هاي) بسيار، براي ايراني بجاي گذاشت، يكي تجربه و آزموده اي است كه اكنون
ميتواند عبرتي براي ما و آگاهي ارزشمندي براي آيندگان، در بر داشته باشد.
جوانان ما، كه حتما ايران فردا متعلق بآنهاست بايد بدانند كه اگر در برابر حس ملي و ميهني ، بي تفاوتي از خود نشان بدهند و در كوران
زندگي، تنها بخواهند نظاره گر رفتار مسئولين باشند و براي حفظ منافع زود گذر خود - پاي صحبت هر كس و خسي بنشينند و كوركورانه
اطاعت امر كنند- هيچوقت قادر به شناختن عظمت خود و ارزشهاي حياتي ميهنشان نخواهند بود.
آري! عدو شود سبب خير، اگر خدا خواهد!. امروز به بركت زخم هائي كه بر اثر خطا ها و اشتباهات و حتي خيانت هاي دست اندركاران
ديروز و سوء استفاده كنندگان امروز بر پيكر روح و جانمان وارد آمده است - ميتوانيم و تا حد بسيار، توانسته ايم بقول امروزي ها!، سره
را از ناسره، تشخيص بدهيم و بدانيم كه براي فرار از دام ها، چه بايد بكنيم و براي برداشتن (دانه)- بهر قيمتي، خودمان را وا نگذاريم.
ما براي رسيدن به دروازه هاي آزادي فكر و انديشه ، هيچ راهي جز بيرون آمدن از لاك تعصبات و خرافه نداريم و براي احياي روزگاري
كه در آن بشود آسوده تر نفس كشيد- بايد به اعتقادات ديگران نيز، احترام بگذاريم.
آنها كه عشق به سر بلندي وطن دارند و تاريخ عظمت ايراني را بخاطر ميآورند حتما ميدانند كه سرافرازي و سلامت يك جامعه ارتباطي
به (نفي) نظر دگر انديشان- آنهم به ضرب زور، ندارد. آنها كه راه توفيق را در طرد افكار ديگران ميدانند ، در انديشه رشد آگاهي نيستند و
تنها به خودشان - ولو به قيمت (پس رفت) يك جامعه ، مي انديشند.



۱۳۸۱ شهریور ۲۸, پنجشنبه


شهرداري (مشهد) كه بهر حال بايستي بعنوان يك فعال جذب توريست- كاركند، اخيرا اعلام كرده بود كه (تورهائي براي پدرو مادربزرگ)
هائي كه براي زيارت باين شهر ميآيند ترتيب داده است تا در اوقات فراغت {پس از زيارت} با استفاده از اتوبوس هائي كه در نظر گرفته
شده به ديدار از ديدني هاي شهر و اطراف آن بپردازند.
در اعلاميه هاي منتشره از سوي همين شهرداري آمده بود كه اين گردش دسته جمعي (صدالبته) بشكل اسلامي! انجام ميگيرد و مادربزرگ
ها و پدر بزرگ ها بطور از هم جدا(!) به تماشاي ديدني ها خواهند پرداخت.
خدا، پدر و مادر باعث و باني اين طرح را- اگر درگذشته اند، بيامرزد- كه با راه اندازي اين (تور) حداقل به پيران ما كه معمولا درسفر
به خراسان و زيارت مرقد هشتمين پيشوا، حضرت رضا(ع) اكثرا از طايفه روستائيان زجر كشيده و كارگران فرتوت و از كار افتاده
هستند، امكان ميداد تا آخر عمري (گشتي) هم بزنند و زيارت و سياحت را با هم انجام داده باشند!.
اما مگر قضات مومن و معتقد به ارزش هاي اسلامي! راضي باين كار ميشدند؟!.
آقايان درست در زماني كه قرار بر اجراي برنامه (تور) ميشود - باين دليل! كه انجام چنين گشت هائي، مغاير با شئونات اسلامي است، از
راه اندازي آن جلوگيري و حكم به تعطيل طرح ميكنند!.
خوب، يكبار ديگر ابداع و ابتكار، آنهم در مقياسي اين چنين، به شكست انجاميد و براي آنها كه فعلا هيچ راه و چاره اي جز اجراي اوامر
حضرات ندارند نتوانست حداقل، بشكلي كه ميشد كمي هم از ناله و فغان، دور بود- راه گشا باشد.
ما نفهميديم سياحت پيران، آنهم بوسيله تور هائي كه (حجج را از حاجيه) ها، جدا نگاه ميداشت- و توسط شهرداري شهر هم اداره واجرا
ميشد- چگونه ميتوانست به آلودگي شئونات بيانجامد؟!.

۱۳۸۱ شهریور ۲۷, چهارشنبه


. فردائي را كه ما در تمام لحظه ها، انتظارش را مي
كشيم - نسل جوان، از هم امروز مي بيند و بحكم نيازي كه به زيستن بايد داشته باشد آنچه را كه ما خيال ميكنيم ميدانيم، او نيز نه در غبار،
بل - به شكل زلال و شفاف، لمس ميكند.
پيران، باين بهانه كه آزموده و اندوخته اند، راه را بر بينش (نوئي) كه هر لحظه در حال تحرك و تكامل است مي بندند و به اصرار،مي
خواهند كه دريافته هاي خودشان را اصول مطلق بدانند/.
اينها، يعني جوان ها، ممكن است در تشريح نظر ، جانب احترام وادب را بگيرند اما خاموشي شان و يا حتي تسليم شان، در برابرسخن
پيران، بهيچوجه دليل بر حقانيت نظر و اعتقاد- آنان، نيست. صاحبنظران نيز محترمند، اما جوانان هم، كنجكاو و جستجوگرند.
تحولي كه امروزه در دنيا ، در بيشتر زمينه هاي زيستي بوجود آمده است - آنقدر كه ذهن جوان را بخود جلب ميكند- نميتواند درانديشه
و تفكر آنها كه ناظر بر گذشت ( زمان) بوده اند، تاثير بگذارد. دنياي (نو) محتاج نو انديشي است.
معيار و اندازه هاي پدران، تجربه گذشته آنهاست، بايد به رشد و توسعه و تغييري كه در اين اندازه ها بوجود آمده است، توجه كنيم.
امروز (شوريده) اي كه پيداست شيفته درك و بينش است در (ئي ميلي) كه برايم فرستاده است ، باين معضل بزرگ جامعه امروزمان
اشاره كرده و نوشته است: ؛؛ يكي از مشكلاتي كه درجامعه امروزما بشدت احساس ميشود، گسستگي و فاصله ميان نسل هاست،،.
اشاره او، بسيار قابل توجه هست. اگر نسل ديروز- كه مدعي بسياري از تجربيات راه گشاست، به تغيير و تحول هم توجه ميكرد و
دنياي امروز و نياز هاي حتمي آنرا- بعنوان يك واقعيت انكار ناپذير مي پذيرفت، بسياري از اشتباهات، تكرار نميشد و بيشماري از
(وقت تلف كردن) ها، وبال گردن جامعه نمي گشت!.
از رفيق با مهرم كه او را در ميان (وبلاگيان) بخاطر توانائي هاي سازنده اش ، انتخاب كرده ام- باين خاطر كه يادداشت هاي مرا
مورد توجه و تاكيد قرار داده است - سپاسگزارم و اميد وارم در فرصت هاي ديگر ، بتوانيم در كم كردن (فاصله) ها كه جدائي ها
انداخته است . بسهم كوچك مان، موثر باشيم.
ممنون، فرزندم، علي شوريده.

روزگاري بود كه يك مقاله نويس، يك منتقد ، يك تحليل گر و يك رمان نويس و نويسنده، مطلب و منظور خودش را در رسانه هاي نوشتاري
منتشر ميكرد و بي آنكه نظر انتقادي و يا پاسخي بر ادعايش، از سوي خوانندگان مطرح شود- بسته به (خطي) كه داشت و مايه اي كه مي
نگاشت، تا آنجا كه ميتوانست، يكطرفه ميرفت و بسيار به ندرت مورد سرزنش و (سئوال و جواب) قرار ميگرفت.
اما از وقتي كه (اينترنت)، شاهراه ارتباطات شد و سايت ها، يكي پس ازديگري روي (مانيتور) ها- نشستند،هم گسترده نشر، شگفتي آفريد
و هم پرسش و پاسخ ها و اعتراضات و تشويق و تائيد ها- كه از طريق (e-mail) ارسال ميشد، به بسياري از ابهامات و شك و ترديد ها
و (نسبت دادن) هاي ناروا مهر باطله زد و جز در موارد خاص كه (از ما بهتران) همواره در كار(انگ زني) هستند ، خط و خامه نويسنده
و تحليلگر و امثال آن، تا حدود بسيار زيادي براي خوانندگان، روشن شد.
منباب مثال، خود من با وجودي كه ساليان سال، آقاي خرسندي طنز پرداز معروف را از طريق جرايد مي شناختم- هيچوقت نمي توانستم
درباره موضوعي كه او به نثر و يا نظم مي گفت، اظهار نظري بكنم و احتمالا ايراد و اشكالي كه بزعم من قابل طرح بود با ايشان در
ميان بگذارم. اما هنگامي كه خرسندي سايت خودش را راه اندازي كرد و امكان تماس مستقيم با مردم برقرار كرد- از جمله
در مواردي از سروده هاي (بيشتر از نيش دارش) كه متوجه افراد ميشد، انتقاد نمودم و در نهايت فروتني و مهر، پاسخ لازم دريافت كردم.
اما مهمترين پديده اينترنتي كه اين روزها با نام (وبلاگ) و وبلاگ نويسي ، در سطحي چشم گير، رخ نموده است، براي برقراري ارتباط
و تماس با آنها كه دستي در نوشتن و ذهني در پرورش سخن دارند ، كار را دو چندان سهل و ساده كرده است.
اكنون، آنها كه در جمع بزرگ خودشان، كه فاصله اي به اندازه ( زمين) دارد- در آن واحد براي هم مي نويسند و پاسخ ميگيرند كه در
اين ميان ، هنوز هم متاسفانه به بقاياي اذهان آلوده كه نه با قلم- بل با اشاره به الفباي كيبرد- در اين جمع بي نهايت، مي نويسند برخورد
ميكنيم كه انگاري يا از دماغ فيل افتاده اند! و يا بشكلي كه بر بنده پوشيده هست (اسب ،ورشان- داشته است!).
در همين چند روز گذشته بود كه يكي از نويسندگان ايراني، به جمع وبلاگ نويسان پيوست و يادداشت هاي روزانه و گاه به گاه خودش
را منتشر كرد. از آنجا كه يكي دو كتاب اين نويسنده را قبلا مطالعه كرده بودم، وقتي در پهنه مستقيم ارتباط پيدايش شد- گفتم كه تهنيت و
تبريكي بگويم.
برايش در دو سطر نوشتم فارغ از هر سبك و سياق و خط و جهتي، حضورتان را در جمع وبلاگ نويسان خوش آمد ميگويم.
و او بخلاف واژه هاي مهر آميزي كه همواره در كتاب هايش بكار ميبرد از پاسخ به (ئي ميل) من كوتاهي كرد!.
جالب است امضاي من (فرخ) بود و او اگر صفات نويسندگي را در جريان (رخداد) ها، از دست نداده بود حتما مي بايست جانب ادب،
ميگرفت.
اشاره ام باين موضوع ، با توجه به اينكه نامي از وي نبرده ام- صرفا باين خاطر هست كه اگر ديروز در غياب نت و وبلاگ، اين طور
سريع و مطمئن نمي توانستيم از حال و هوي و شخصيت اخلاقي ديگران باخبر شويم- امروز به مدد اين شاهراه جهاني و در جمع اين
همه اهل كمال- قادريم تا به جزئيات بيشتري از روش واقعي افراد پي ببريم و آنچه را و آنكه را مي شناسيم و ميخوانيم و دوست داريم،
بطور (كاملتر) نگاه كنيم.


۱۳۸۱ شهریور ۲۳, شنبه


چقدر (حلوا) خير ميكنند ؟!
هر قدر دامنه ارتباطات گسترده تر ميشود خيرات و مبرات دسته ها و گروه ها ي چپ و راست و بالا و پائين هم بيشتر ميشود وبخصوص
اهل (حزب باد) را- بسيار سريعتر از هر زمان ديگر به قبرستان ها مي كشاند و پاي مقبره ها مي نشاند و در پس فاتحه اي، به ناسزاگوئي
و انگ و بر چسب زدن- وا ميدارد!.
بسياري از (اينان) كه جزو ( فاتحه خوانهاي) برون مرزي بحساب ميآيند ، آنقدر از زيور كمال و معرفت و اخلاق، برخوردارند كه تنها
بنا به شيوه مرضيه (نامردان)، بي آنكه خودشان از (كم وكيف) ها و شناخت افراد- آگاه باشند، تنها بنا به خطي كه برايشان ترسيم كرده اند
تا آنجا پيش ميروند كه حتي از بكار بردن كلمات ركيك و موهن و مستهجن هم آبائي ندارند.
پديده (اينترنت)، از يك طرف و وجود تلويزيونهاي ماهواره اي فارسي زبان از سوي ديگر- آنچنان بازار( خيرات!) را داغ و گرم نگاه
داشته كه اگر بخواهي به تك تك گفتار و رفتار اين (مردار) خواران، توجه كني- بدون تعارف و در نهايت تاسف، بايد همه را بر عليه هم
بشماري و بر آمار ننگين ( انگ زنان) بي وجدان، اضافه كني!.
و.... در اين ميان ، آنها كه عادتي به جيره خواري و باري بهر جهت بودن- نداشته و ندارند در شگفتند كه پس كو مرام ايراني و خوي
مردانگي؟.
راستي ، براي حفظ دو روزه مقام ، بايستي از هر راه - ولو بجيب زدن منافع نا مشروع ، استفاده كرد؟؟.
ايران و ايراني را ناديده گرفت و براي تداوم راه (خطا) كاران و فرصت طلبان، بهر طريق، ولو با بكار گيري الفاظ زشت و ركيك،
تا آنجا پيش رفت كه مجموع برنامه ها ي 8 -7 كانال تلويزيون ايراني، ناسزا گوئي بهم و اتهام بستن بيك ديگر و جبهه و جهت گيري
هاي مفتضحانه و حتي احمقانه باشد؟؟.
نسل جواني كه امروز شاهد اين (منظر) هست، نسبت به اين افراد و اين دار و دسته و اين قوم جاهل و باطلي كه با تهمت زدن به
ديگران- دنبال كسب وجهه!! ميگردند، چگونه مي نگرد ؟.
آنها كه بهر وسيله، و حتما و در درجه اول با بخشش از ثروت ملي مردم، به خيل (حلوا خوران) مي پيوندند و بر سر مقبره، اين وآن
به روضه خواني، مي نشينند - فكر نمي كنند كه دانسته و يا نادانسته، آلت دست ديگران بودن، نوعي زبوني و ذلت و خواري است؟ و
نيز- ازاين حقيقت غافلند كه (بدگويان)، همچون (ثنا گويان) همواره در نزد مردم آگاه وبيدار- خوار و خفيف وبي مقدار، به حساب ميآيند؟.
شان انساني و ارزش ايراني، حكم ميكند - پاي قبري بنشينيم و حلوا بخوريم و فاتحه بخوانيم كه اورا در زمان حياتش، و از روي اعمال و
رفتارش ، نه بر پايه احساس و تبليغ غلط و تعريف غرض ورزان، بل بنا بر حكم عقل و آگاهي ، شناخته باشيم.
خوشبختانه ، اگر در امر ارتباطات به پيشرفت هاي شگرف نائل شده ايم - باين واقعيت هم رسيده ايم كه (حنا)ي دروغ پردازان، در ميان
جامعه بيدار و آگاه، بخصوص نسل جوان، رنگ خودش را از دست داده است و اينان كه هنوز در پناه سلاح هوچي گري و بي ادبي
سنگر گرفته اند، بايد سر از برف بردارند كه رسواي خاص و عام شده اند..

۱۳۸۱ شهریور ۲۲, جمعه


وقتي، دوست نداري (بازيچه) باشي. خوب.... به بازي، راهت نميدهند!
هنوز به روزگار (چل-چلي) نرسيده بودم كه بنا به فرمان! رئيس، كه اونيز از رئيس بالاتر- امريه گرفته بود- راهي حزب مردم شدم
و دفتراين حزب را- نه براي اداره!، بل- براي كنترول بعضي از پرونده هاي اعضاء كه مورد منظور رئيس بودند، در اختيارگرفتم.
باختصار و در نهايت بي طرفي كه اتفاقا همين بي طرفي- از همان روزهاي ورود به دبيرخانه حزب ، مورد علاقه ام قرار گرفت،
بايد بگويم كه: روزگار مورد اشاره من- برميگردد به زماني كه دبيركل حزب در جريان تصادفي كه در راه شمال داشت. كشته شده
بود و بامر رئيس كل، مرحوم علم- رئيس بنده جانشين دبير شده بود.
يكروز كه مانند روزهاي ديگر سرگرم كلنجار رفتن با مراجعين بودم- آقاي رئيس از طريق (آيفون) مرا خواست و گفت كه زود تر
به دفترش بروم.
هنگامي كه وارد شدم. بخلاف دفعات قبل، او را بشاش وسر حال ديدم. آنها كه بحكم شغل و وظيفه، در دايره روسا و مديران كل و
معاونين وزارتخانه بوده اند- حتما بياد ميآورند كه - شوخ و شنگولي روسا، هنگامي مشخص ميشد كه بمحض روبرو شدن با آنها-
تعارف به نشستن ميكردند و پيشخدمت را براي آوردن چاي احضار مينمودند!.
با اشاره رئيس، نشستم و منتظر فرمان! شدم.
بي هيچ مقدمه اي رو بمن كرد و گفت
فلاني، دوست داري وكيل بشي؟!.
وقتي سكوت توام با تعجب مرا ديد- منتظر پاسخ نشد و ادامه داد.
بمن دستور داده شده به حزب مردم بروم . دوست دارم شما نيز همراه من باشي. حضور تو- بخصوص در دفتر حزب كه فعلا براي
من آنطور كه ميخواهم شناخته شده نيست- كمك ميكند تا بتوانم روي اعضاء و برخي افراد- بيشتر بررسي كنم.
مشغول صحبت بود كه تلفن زنگ زد - لحظاتي بعد در حاليكه گوشي را روي تلفن ميگذاشت از پشت ميزش بلند شد و نزديك من آمد
وگفت: اگر دستور نبود- من نيز رغبتي باين كار نداشتم! اما چون تو را مي شناسم و سالها با هم كار كرده ايم از تو ميخواهم كه فعلا
در محل حزب حاضر باشي و بعداز ظهر ها- بمن كمك كني.
عذر خواهي در برابر دستور رئيس- بخصوص وقتي كه ( نامزد نمايندگي) هم ميشوي، كار آساني نيست!!.
روز دوم يا سومي بود كه در دفتر حزب حاضر ميشدم- اما بجاي اينكه به كار و وظيفه ام بپردازم- تقريبا تمام وقتم به سلام و اليك و
خوش آمد گوئي واردين و نگاه هاي چپ چپ ( دانه درشت ها) ميگذشت!.
حدود دوماهي بيشتر نگذشته بود - ديدم نمايندگي كه هيچ! - آمدن به حزب و ور رفتن به پرونده اعضا، وقت تلف كردن و حوصله
سر رفتن هست!.
آقايان وقتي دور هم جمع ميشدند و به گفتگو و بحث مي پرداختند از همه جا و همه چيز - جز مسائل مربوط به حزب و مشي آن
مي گفتند و چاي مي نوشيدند و در نهايت، با بذله گوئي و گاه شوخي، محل حزب را ترك ميكردند.
در اين مدت نه تنها آقاي رئيس - كه هيچ (تنابنده اي) حتي يك مورد پرونده افراد را نخواست و حتي براي خالي نبودن عريضه هم
كه شده سراغمان نيامدند و يك خسته نباشيد هم نگفتند!.
منظور از بيان اين مطلب ، اشاره باين واقعيت است كه در آن روزگار- اكثردست اندر كاران - وقتي را كه صرف حضور درجلسات
حزب ميكردند- دقيقا بخاطر مراقبت از خويش و هم كيش بود كه هر آن- و بطور مرتب ، مورد تهديد قرار ميگرفت.
در مجموع 60 -50 روزي كه ازنزديك با برخي رجال آن زمان روبرو بودم- براحتي دريافتم كه اينان حتي برخلاف خصوصيات
و خلقيات شخصي، ناگزير به انجام اعمال و رفتاري بودند كه از مشخصه هاي آن- يكي (از خود بي اختياري بود!).
كوشش كردم (پرده داري) كنم و بيشتر از آنچه كه اشاره كردم - موضوع را نگشايم. رئيس ما كه بعدها براي رسيدن به مقام وكالت
دار و ندار فكري وعاطفي خودش را مايه گذاشت - سرانجام از شهسوار( آن روزگار) مجلس را برد- اما چه سود كه ايام مراد چند
گاهي نپائيد و آن مجلس كذائي- خيلي زود منحل شد!.
امروز كه از آن روزگار چيزي حدود سي سال ميگذرد- گاه به ياد اين پرسش رئيس مي افتم كه بمن گفت:
ميخواهي وكيل بشي؟!!.
خداش رحمت كند!. او آنچه را كه خود آرزو داشت و بعنوان هدف ، با چنگ و دندان بسراغش ميرفت . قبل از آنكه خودش را
كامياب كند- بمن نويد ميداد!!.
× اگر حضور اجباري در حزب، و صرف وقت تا پاسي از شب- به ظاهر خيري! همراه نداشت، اما درسهائي آموخت
كه بعد ها برايم با ارزش بودند.
انسان، در هر مرتبه و مقام و رفعت و جاهي كه هست- سرانجام بايد يكروز در دادگاه تفكرات خود- بسته به وجدان و به ميزان شخصيت
خودش- پاسخگو باشد . هيچ آدمي را مگر(ديوانه)، پيدا نمي كني كه توانسته باشد از استنطاق خود شانه خالي كرده باشد.
و چه دشوار روزگاري دارد آنكه در خلوت خويش پاسخي براي (كرده ها) نمي يابد.
سعديا، مرد نكو نام - نميرد هرگز
مرده آنست كه نامش به نكوئي نبرند



۱۳۸۱ شهریور ۲۰, چهارشنبه


امروز ، اولين سالگرد واقعه دلخراش انفجار و فرو ريزي آسمان خراشهاي معروف به دو قلو، در شهر نيويورك هست. دراين حادثه
دردناك و درعين حال- بي سابقه، هزاران انسان بي گناه- بشكلي جانكاه، جان باختند و هزاران ديگر- مادران و پدران و برادران وفرزندان
و بستگان خودشان را نا باورانه از دست دادند و همراه با ديگر(انسان)هاي آزاده جهان به سوگ و ماتم نشستند.
صرفنظر از انگيزه و علل اين واقعه شوم كه مسلما نشئت گرفته از تاريك بيني هاي عناصر دو (قطبي) ميتواند باشد ، مرا بياد مادران و
پدران ايران زمين كه در سالهاي اوليه انقلاب! سوگوار اعدام هاي دسته جمعي فرزندان خود بودند انداخت و خاطره كشتاربي رحمانه
جنگي را تداعي كرد كه طي آن، با شرف و با غيرت ترين فرزندان ايران، در هواي تصورات كج انديشان- مظلومانه- اما دليرانه از جان
نازنين خود گذشتند و بتاريخ خونباري پيوستند كه همواره سند زنده اي بر ميهن دوستي و ايران انديشي ايرانيان بوده است.
آنروز ها، كه در ايران ما، صداي ضجه مادران فرزند از دست داده - لحظه قطع نميشد- بسياري از مادران دنياي آزاد، شايد هرگز تصور
نمي كردند كه ريشه ي بي عدالتي ها و بي ارزش جلوه دادن جان انسانها، توسط رهبران و مدعيان احقاق حقوق انسانها، چيزي نيست كه
بسادگي بخشكد و صداي دربندان و مظلومان دنيا به آرامي خاموش شود.
در آن روزگار كه ايران ما در غم جوانان ازدست داده خود مي گريست، در دنياي غرب، هيچكس به ياري مان نيامد و براي رهائي ازبند،
نه تنها كاري نكرد كه به بر افروختن شعله هاي كين و نفرت كه از هيبت مسخره (عدالت) و (آزادي) بر ميخاست، كمك كرد!.
اگر در آن روز ها كه براي رهائي گروگانها، بجاي فرستادن (كيك) و (پيك) فكر اساسي ميكردند و واقعا و بخلاف ادعاهاشان، ميخواستند
ريشه ترور و آدم دزدي را بخشكانند - نفير (بهم ريزي) ها بلند نميشد و آبروي ( اصول) نمي ريخت.
اگر در افغانستان ، بذر (طالبان) را نمي پاشيدند و در كوهستانها و دشت هاي خشك اين سرزمين- توسط يك مشت جاني (قرون وسطي اي)
سر بري و سنگسار و كشتار بي گناهان را صحه نمي گذاشتند- يقينا اوضاع، بر مداري دگر و در، بر پاشنه اي ديگر مي چرخيد.
كدام آدم و انسان با شرف و با شعوري پيدا ميشود كه از واقعه شوم 11 سپتامبر، اظهار تاسف و احساس درد شديد ، نكند؟. اما اگر(تاچر)
ها و (كارتر) ها، كمي بيشتر از تعارف!، احساس بينش ميكردند ، هرگز به آبياري زميني نمي پرداختند كه در آن ، براي حفظ منافع خود،
تخمم كينه كاشتند و اعوان آنان نيز، متاسفانه به (درو)اش، پرداختند.
سالگرد وقايع جانگداز 11 سپتامبر را بعنوان يك ايراني غمگين، بملت پر تلاش ايالات متحده آمريكا، تسليت ميگويم.


×× چون به دريا ، ميتواني راه يافت سوي يك شبنم، چرا بايد شتافت ؟

۱۳۸۱ شهریور ۱۹, سه‌شنبه


نه تنها وطن، كه جهاني- غمگين داريم.

آنچه ميخوانيم و آنچه مي بينيم، قصه زر و زور هست. قصه ي جان دادن آدما و ويراني خانه ها. نگراني و وحشت- به جانمان
افتاده و خروش و خشم مدعيان (حقوق انسانها) به بهانه بر قراري (صلح و دوستي!!)، همه دار و ندارمان را به بازي گرفته است.
آنها كه نيازمند آرامش هستند، در بستري از نا آرامي ها.روز را شب ميكنند و آنها كه خيال ميكنند آرامند، بامداد (خمار) را، تجربه
نكرده اند.
(اميد) را نوميدانه باور داريم و زور و غريو گوش خراشش را - بجاي آواي دل نشين ( فاخته) ها ، به ناچار پذيرا شده ايم!.
ما مردم ، در همه جاي دنيا چه گناهي كرده ايم كه بايد تقاص رفتار مناديان فريب و مباشران (دروغ) را بدهيم؟
آنكه جانش را مظلومانه در جريان فرو ريزي دوقلو هاي نيويورك داد و آنكه در افغانستان و عراق و ايران و...... طعمه درندگي
ها- ميشوند ، چرا و تا كي بايد در اين دنياي آشفته به (تمدني) كه نا متمدنانه رفتار مي كند لعنت بفرستند و بانيان (درد) را نفرين
كنند؟.
كاش ميشد بجاي اين همه درندگي و اين همه ويراني ، شاهد عشق و زندگي بوديم و فارغ از اين همه (اضداد)، در كنار ويا دور
از هم- به غمگيني نه، بل به شيريني زندگي، لبخند ميزديم. اگر ميگذاشتند!.

۱۳۸۱ شهریور ۱۷, یکشنبه


ناسزا گوئي، با انتقاد، و دادن دشنام، با تشريح خطا ها و تنقيد از يك {سيستم} كه پايه هاي اوليه آن بر محيط وهم و خيال، گذاشته
شده است، تفاوت بسيار دارد.
ايراني هستيم و سرزمين آباء و اجدادي مان را بايد دوست داشته باشيم و به هويت و شناسنامه مان، افتخار كنيم.
ضعف ها را كه رفته رفته به زخم چركين بدل شده است و تن مجروحي را كه با نرسيدن دكتر و دارو- بمرگ رسيده است، بشناسيم
و دريابيم وبي آنكه خودمان را در لابلاي منافع شخصي و جانبداري از انديشه هاي بي {اثر} بپوشانيم خطا ها را اقرار كنيم و ا زخود
سري ها عبرت بگيريم و كارنامه اعمال و رفتارمان را {بالاي غيرت!} نگاه تازه اي بكنيم و به عنوان يك انسان كه مدعي شعور وبينش
و ادراك هست، {اعداد صفر موجود در كارنامه را} به ضرب زور و هوچي گري و بگير و به بند، {20} بحساب نياوريم و همچنان
لجوجانه وسرسختانه، بيهودگي هائي را كه اصرار در انجام آن داشتيم و داريم، اعمال نكنيم و مروت و مردانگي معرفت، نشان
بدهيم.
اينكه بخواهيم همه را فاقد شعور و ادراك و نيز خالي از مهر و احساس ، ببينيم - بنظر منطقي نميآيد. آنان كه امروز نتيجه كارها
و اعمال و رفتار خودشان را در جاي جاي يك كشور و در ميان يك ملت بزرگ مي بينند- بهتر از هركس ديگري ميدانند كه دارند چه
ميكنند و چقدر مطلوب و منظور مردم هستند.
با ناسزا گوئي و بد وبيراه گفتن به فرد بخصوص و عدم رعايت عفت كلام، بنظر من دردي را دوا نمي كند- بايد از آنها كه ادعاي
اداره كشور و تعيين سرنوشت مردم را دارند در كمال صراحت پرسيد وجود و حضورشان، چقدر و تا چه اندازه توانسته است بيانگر
ادعا ها و شعار ها ئي باشد كه سالهاي سال است بر زبان ميآورند؟ و تا كجا توانسته اند ايده و اصرار خودشان را در دلها ي مشتاق
جا سازي كنند؟.
هيچ كس منكر سياست هاي رايج در عرصه حكومت ها و قدرت ها نيست، اما در عين حال هيچ آدم ساده اي هم نميتواند قبول كند
كه اين سياست رايج، بايستي همواره به آزار و به زيان مردمي باشد كه هيچوقت و هرگز تصور نمي كردند كه از چاله درآيند و به چاه
سرنگون شوند!.
بالاخره بعد از اين همه سال و درميان اين همه صاحب كار و قدرت، دونفر نيستند كه بتوانند عوامل تحت امر خودشان را باين حقيقت
وا دارند كه خدمت به مردم و خواسته هاي برحق آنها، كمترين وظيفه اي است كه درقانون براي هر صاحب قدرتي تعيين شده است؟!.


كسب عنوان اول قهرماني جهان، بر كشتي گيران دلير ايران و بر هموطنان نازنين، مبارك باد

۱۳۸۱ شهریور ۱۵, جمعه


ما نفهميديم اين بر چسب تمدني كه به آدماي امروز دنيا زده اند، چه صيغه اي است؟.كدام تمدن؟. انگار توي اين دنياي ظاهر فريب،
اگر بخواهي دنبال صلح و صفا باشي، بايد حتما دو تا گيلاس ودكا بزني و در عالم هپروت! خيال كني كه آدما ، به لطف گردانندگان!
{متمدني} كه هزار ماشاءالله روي اسكندر و چنگيز و.... سفيد كرده اند - داري در جهاني مملو از صلح و سازش، زندگي ميكني!.
چقدر غمناك و دردناك هست كه خيلي از مردم {آنطرف آب!} هيچوقت ندانستند و نفهميدند كه ملت هاي {اين طرف}، از دست زعماء!
و زمامداران آنطرف و نوچه هاي اين طرفي شان، چه مي كشند و چه حال و روزگاري دارند؟.
كدام مادر غربي، ميتواند حس كند كه مادران داغدار و جگرسوزي در دنيا هستند كه ناخواسته اسير دست خونخواراني هستند كه زير
نامهاي دهان پركن، همانند آزادي و برابري و حقوق بشري!، بايستي بر ويرانه هاي خانه و كاشانه خود خون گريه كنند و در {داغ}
از دست دادن عزيزان خود- بر سر و سينه بزنند؟.
پس چه شد مفهوم و معناي اين كلام نغزي كه به نقل از سعدي ما، بر تارك سازمان ملل! حك كرده اند كه ميگويد:
بني آدم اعضاي يك پيكرند
كه در آفرينش، ز يك گوهرند
تاريخ را كه ورق ميزنيم رفتار آدميان تحت هيچ شرايطي، تغيير نكرده است، كه اگر تغييري مي بينيم، در آلات و ابزاري است كه
به مدعيان خدا و خلق خدا و دموكراسي و تامين حقوق انسانها، امكان داده است تا در ابعاد وسيع تري، براي احياي اعمال ننگين
خود- به واژه (( تمدن)) بچسبند و وحشيانه با خلق {ناچار} رفتار نمايند.

۱۳۸۱ شهریور ۱۳, چهارشنبه


هر دم از اين باغ، بري ميرسد
تازه تر از، تازه تري، ميرسد
راديوي جمهوري اسلامي - ضمن بخش اخبار شهرستانها، به راه اندازي تاكسي هاي (زنانه) اشاره كرد و گفت:
در شهر مقدس قم، اخيرا تعدادي تاكسي زنانه! راه اندازي شده كه وظيفه شان، سرويس دادن به خانمهاست و آقايان حق استفاده ازاين
تاكسي ها را ندارند!.
به نظر ميرسد دست اندركاران مملكت، تحت هيچ شرايطي، حاضر نيستند تا دست از تكرار قصه ي بره و گرگ بردارند و انسان را
از زاويه درك و شعور و اخلاق، ببينند؟!.
قضيه جدا سازي زن و مرد در جامعه اسلامي!، تازگي ندارد و همه ميدانند كه چگونه و بچه شكل، حيثيت و اعتبار زنان را به هيچ
گرفته اند.
نكته در خور توجه اينجاست كه هنگام سوار شدن زن وشوهر و يا خواهر و برادري به اتوبوس هاي شهري، خانم از در عقب و
آقا از در جلو سوار ميشوند و بالاخره در مقصد- دوباره بهم ميرسند!. اما با راه اندازي تاكسي هاي مخصوص حمل خانمها، كه قبلا
نيز در شهر تبريز- آنرا به مرحله اجرا گذاشته اند- وقتي زن و شوهري ميخواهند سوار تاكسي هاي زنانه شوند- تكليف شان چيست؟.

۱۳۸۱ شهریور ۱۲, سه‌شنبه


شرم هم- اندازه اي دارد.
نيويورك تايمز در شماره آخرين يكشنبه خود، بار ديگر به موضوع روسپي گري در ايران پرداخته و اين بار بطور مشروح و مفصل،
حيثيت و آبروي ايراني را كه در حكومت (الله) مورد خدشه و خسران قرار گرفته است، زير سئوال برده است.
اين روزنامه، همراه با رپرتاژي كه درباره تن فروشي زنان جوان ايران از تهران تهيه كرده است، تصاوير نازيبائي را كه در شان و
در مقام ايراني نيست، در قالب خوابيدن زنان در پارك ها و منتظر ماندن براي مشتري نيز، همراه كرده است و نوشته است كه:
در همه جاي دنيا، روسپيان- براي جلب نظر مشتري، به گونه اي لباس مي پوشند و خودشان را آرايش ميكنند كه از ديد عابران و آنها
كه ناظر بر حركات شان هستند، ايجاد نوعي واكنش ميكند!. اما در ايران اسلامي، بنظر، اين تنها ترين كشوري است كه خود فروشان و
روسپيانش، با همان حجاب و پوششي در انظار ظاهر ميشوند كه معمولا همه ي خانمها و دختر خانمها، ناچار به استفاده از آن هستند!!.
مرور و مطالعه اين (رپرتاژ) دل هر ايراني وطن دوست را آنچنان بدرد ميآورد كه انگار دنيا را روي سرش خراب ميكنند. ما ايرانيان
در گذشته اي نه چندان دور، در ميان ملل، حيثيت و آبروئي سواي امروز داشتيم. در غرب ما را بچشم پولدار هاي دنيا مي شناختند و
در بر خورد ها، از ما بعنوان مردمي با فرهنگ غني و رفتاري شايسته، ياد ميكردند.
تصاويري كه نيويورك تايمز از زنان خياباني، به هنگام خواب در گوشه هاي دنج پارك ها ، به چاپ رسانده است- واقعيتي است كه
بايد بپذيريم و قبول كنيم كه حكومت اسلامي، با هزار تاسف و تاثر، بخلاف همه ي شعار ها و فرمان هاي تو خالي- اما پر از خشونت
و آزار، همچنان به گرفتن قرباني سرگرم است و نميخواهد قبول كند كه چشم بستن بر روي حقايق و اصول زندگي و فشار و اختناق و
شلاق، كه تاامروز- تنها ابزار مقابله اش بوده است، ذره اي موثر و كارساز نخواهد بود- همچنان كه هرگز نبوده است.
آقايان، با آبروي ايراني كه ميخواهيد بضرب زور و شلاق، و در برابر انواع محروميت ها، نا شدني هاي شما را، باور كند- بيشتراز
اين بازي نكنيد.

آخرين يادداشت حسين آقاي درخشان را، در(سردبيرخودم)- نگاه ميكردم- نوشته بود در (تورنتو) كه محل زندگي اوست،از كوه و
كوهستان ، خبري نيست و ياد {البرز كوه} خودمان كه تارك بديع منظري بنام (تهران)است كرده بود.
البرز ما را نه تورنتو كه هيچ كجاي دنيا ندارد.و آنجا كه هست، مگر هر بلند و ستپر و سر به فلك كشيده اي، {البرز} ميشود؟.
البرز، نماد استقامت و استواري ماست. دره هاي رفيع و سرسبزش، تيغه هاي بلند و خوش هيبتش، چشمه هاي زلال و دامنه هاي
بديعش، آئينه تمام نماي ياد ها و خاطراتي است كه تا زنده ايم با آن زندگي ميكنيم.
كدام ايراني را سراغ داري كه به آغوش البرز رفته باشد و با سينه اي پر از غرور- به تحسين و تكريمش، نپرداخته باشد؟.
در آن سالها كه جوان بوديم . هروقت ميخواستيم صداي عشق را بشنويم به البرز پناه ميبرديم. به البرزي كه جاي جايش، صفاي
جانان داشت. به البرزي كه هنوز (غبار) غمهاي زمانه، بر چهره اش ننشسته بود و هنوز صداي دلگير جوانان، از زمانه را
نشنيده بود!.

۱۳۸۱ شهریور ۱۱, دوشنبه


هنگامي فرا ميرسد كه شخص افكار خاصي پيدا ميكند!. يعني ميخواهد چيزي بگويد و نظري بدهد- اما قادر نيست تا عميقا ، ازنظريه
خودش، دفاع كند!.
داشتم فكر ميكردم كه اگر اسرائيل نبود- غرب و بطور كلي آمريكا، امروز بابت هر بشكه نفت، چقدر بايد پرداخت ميكرد!؟. به عبارت
روشن تر، اين همه هزينه و اين همه كشت و كشتار و اين همه خونريزي، فقط براي اينست كه كيسه عموسام، آنطور كه دوست دارد
و ميخواهد- هميشه پر باشد؟.
در حاليكه هنوز بطور قطع نتوانسته ام براي نظريه فوق، خودم را كاملا قانع كنم، باين فكر افتادم كه - نكند خيلي ها، از جمله همين
حكومت اسلامي خودمان، به بهانه حفظ حرمت (اسلام) ، به نوعي با دنياي سرمايه داري به ستيز برخاسته كه اگر توانش را داشته
باشد و احتمالا ديگر دوستان همفكر!، او را ياري كنند- بدش نميآيد تا اين ظاهرا (ستيز) را به نبردي جانانه مبدل كند!؟.
راستش را بخواهيد ، براي اين هر دو نظر، هنوز پاسخ قانع كننده اي براي خودم نيافته ام. اما در يك موضوع ترديد ندارم و آن اين
است كه در دنياي بهم ريخته ما- دو جور واقعيت مطرح هست.
يكي واقعيت، واقعي و آن ديگري ، واقعيت، كذائي!.
باميد روزي نه چندان دور كه همگي خواهان واقعي اين واقعيت باشيم كه.
(آينده)، دوران بيداري است.

۱۳۸۱ شهریور ۱۰, یکشنبه

نكته؟!
روزگاري گروهي از اشراف و برزگان!، به گردش و شكار رفته بودند. آنها، در كوهستاني وسيع و گسترده، راه خود را گم كردند.
يكي از بزرگان! جمع، كه تحصيلات بيشتري داشت، نقشه اي را پيش روي خود گذاشت و به مطالعه آن پرداخت و پس از مدتي
دراز، سر برآورد و فرياد كشيد. آهان- قهميدم. فهميدم كه ما كجا هستيم.
همراهان گمشده پرسيدند، كجا هستيم؟ گفت . آن كوه بلند را كه از دور پيداست مي بينيد؟
حاضران گفتند، آري.
و او ادامه داد و گفت.
ما بالاي آن كوه هستيم؟!.