۱۳۸۱ مهر ۱۵, دوشنبه


لوس ، ولي عميق!!

دوباره قسمت شد و به ديدار مسعود خان رفتم. قبلا يكبار - طنزي از او را در همين صفحه نقل كردم و نوشتم كه بخلاف كله طاسش !، تا بخواهي نكته هايش خواندني و شنيدني هستند.
ميگويد: روزنامه هاي تهران نوشتند كه، بيش از سه ميليون و دويست هزار نفر بيكار در كشور وجود دارد. زيدي، با خواندن اين خبر- به روزنامه كيهان(توپخانه!) زنگ ميزند و بدون اينكه خودش را معرفي كند ، ميگويد - آقا، آمار شما از بيخ خراب است!.
چرا‌؟
براي اينكه بايد سه ميليون و دويست هزار و يك نفر باشد !.
برو آقا ! لوس نشو ، ميخواهي جوك هاي (توفيق) قديم را به ما قالب كني؟.
هم آره و هم نه!.
خوب بگو،
نمي گم !.
پس چرا زنگ ميزني و وقت ميگيري ؟. نكنه دوست داري به برادران اطلاعاتي كه شماره تلفنت را حتما يادداشت كرده اند، بگي؟.
خوب باشه، ميگم.
بنظر من - آمار بيكاران اگر قرار است سه ميليون و دويست هزار نفر باشد- حتما يك (بيكار) ديگر را از قلم انداخته اند .
منظور ؟ اون يه نفر كيه ؟. لابد خودت هستي؟.
نخير قربان ! اون يه نفر آقاي رئيس جمهوره !!.

۱۳۸۱ مهر ۱۳, شنبه

عجب روزگاري پيدا كرده ايم؟!.
آنچه كه در جامعه نسبتا بزرگ وطن ميگذرد . آنچه كه از زبان مردم كوچه و بازار مي شنويم و آنچه كه صحنه گردانان در انجام و اجراء و اعمال آن، در نهايت
بيهودگي، و در عين حال، تا پاشيدگي كامل همه معيار هاي بايسته اجتماعي اصرار مي ورزند- بشكل گيج كننده اي در آمده است .
منصف ترين، يا بهتر است بگوئيم ساده انگار ترين افراد، هنگامي كه گفته ها و تاكيد ها و تهديد ها را در عرصه زندگي شاهد هستند و بگير و ببند ها و زندان واعدام،
همچنان و همانند بيست و چند سال گذشته- به بهانه هاي مختلف ادامه پيدا كرده است ، مي پرسند چگونه هست كه هر روزمان تلخ تر و جانسوز تر از ديروز است؟.
بيست و چهارسال، حمله و تسويه حساب و خشونت و تحقير و انگ و اتهام، بيست و چهارسال، زير فشار شديد ترين و خشن ترين رفتار، آن همه سوگواري و ماتم و
عزا و آن همه وعده هاي بي مايه و پايه، فقر و فساد و بيكاري و بيزاري و اعتياد ، عدم احساس حتي لحظه اي خوش خيالي و آسودگي، حراج ثروت ملي و سوء
استفاده هاي عظيم از منابع و منافع ملت ، همه و همه - هر روز در حال (توسعه) و گسترش بوده و هنوز هم براي ادامه آن، شمشير ها از غلاف بيرون و زبانها بي
هيچ، شرم و (شكي!) همچنان دراز است .
بيست و چهار سال است (امت هميشه در صحنه!) شاهد فرو پاشي اخلاق و ايمان است. مردان خدا، در اين سالها، هرچه كردند- در جهت بسط خشونت و نفي معيار هاي
مردمي بوده است كه راه زنده ماندن را در تحمل درد هائي ديده اند كه آقايان نامش را اعتلاي دين و عظمت مسلمين گذاشته اند!.
در اين بيست و چهارسال، كداميك از خطوط (حكمي)و (مكتبي) صحنه گردانان، توانسته است نقشي ولو كمرنگ در باور مردم و در زندگي پر درد شان، بازي كرده
باشد؟. كدام بناي دوستي را پايه گذاشتند و كدام خرابه و ويرانه اي را ساختند؟؟.
درد ناك ترين لحظه ها- هنگامي است كه پاي صحبت و درد دل پير زنان و پير مرداني مي نشيني كه از تبار پائين شهر و بقول خودشان از قبيله مستضعفان هستند.
كاخ ها در شمال، افراشته تر از ديروز و كوخ ها در جنوب ، ويران تر از روزگاري هستند كه در آن نويد (آباداني) ميرفت.
× در مدخل يك مغازه بقالي منتظر بقيه وجهي هستم كه براي خريد سيگار به فروشنده داده ام. پير مرد خميده اي كه خودش را محمود معرفي ميكند، در حاليكه نگاه
خسته و وا رفته اي دارد - قبل از اينكه باقي پول را بمن بدهد- در حاليكه زير لب چيزي ميگويد- دست ميبرد و پيچ راديو كوچكي را كه دارد از مهر و از ايثارميگويد
مي بندد و رو بمن ميگويد.
شما پونصد تومني داديد؟.
با تكان دادن سر، حرفش را تائيد كردم و منتظر بقيه پول شدم.
در همان لحظه ، خانمي مسن در حاليكه صورتش را سخت در چادر گرفته بود وارد شد و بلافاصله گفت.
محمود آقا . قند كيلوئي چنده؟
آقا محمود كه هنوز سرگرم شمردن پول خورد بود- رو به خانم كرد و گفت سيصد تومان.
خانم كه معلوم بود از همسايگان بقال است ، نگاه تندي به فروشنده كرد و بي آنكه حرفي بزند- بطرف درب خروجي رفت.
بقال كه وضع را چنين ديد- بصدا در آمد و گفت.
حاج خانم. باور كن كه براي من فقط كيلوئي 10 تومن ميمونه!.
و... حاج خانم در حاليكه از پله مغازه پائين ميرفت ، با صداي گرفته اي پاسخ داد.
عيب نداره . به بچه هام ميگم چائي شونو بدون قند بخورن.




۱۳۸۱ مهر ۱۱, پنجشنبه

نام ( رنده) را همه شنيده ايم. رنده اي كه با آن پياز و گاه خيار، خورد ميكنند و معمولا جزو ابزار مورد استفاده در همه آشپزخانه هاست. اين صفحه فلزي كوچك، با آن سوراخ
هاي تيز و برنده اش، اخيرا در كشور آلمان جنجالي بپا كرده و تقريبا موضوع داغ اكثر رسانه هاي اين كشور شده است!.
ميدانيم كه چيزي حدود 12 سال است قسمت شرقي سرزمين ژرمن ها به بخش غربي آن ملحق شد و ديوار كذائي اش كه يادگار اعوان و انصار (استالين!) بود، با سر و
صدائي كه كرد- ويران شد و راه را براي گرفتاران شرقي و الحاق آنها به غرب بقول خودشان پيشرفته تر و متمدن تر!. باز نمود.
اخيرا يك بانوي ساكن شرق آلمان - با ديدن تبليغي كه براي فروش (رنده) در روزنامه هاي برلين چاپ شده بود، سفارش خريد ميدهد و سه - چهار روز بعد، مورد سفارش خودش
را از طريق پست دريافت ميكند.
بانوي ياد شده، پس از دريافت رنده سفارشي، باين بهانه كه هيچ مزيت خاصي نسبت به رنده هاي قديمي و معمولي ندارد- آنرا بآدرس فروشنده بر ميگرداند و مطالبه وجه آنرا
ميكند.
كمپاني فروشنده بمحض دريافت رنده بر گشتي، نامه اي به آدرس خريدار مي نويسد و در نهايت پرخاش و تندي او را متهم به (شرقي) بودن ميكند و مدعي ميشود كه مردم
بخش شرقي، متاسفانه هميشه (نق نقو) بوده اند و هيچوقت نخواسته اند تا خودشان را با مردم بخش غربي همآهنگ و سازگار !! نشان بدهند.
بانوي شرقي، بمحض دريافت نامه ، انرا در اختيار يكي از روزنامه هاي محلي قرار ميدهد و مدعي ميشود كه غربي ها، باين وسيله به ما شرقي ها، اهانت كرده اند.
بازتاب نامه فروشنده و اعتراض بانوي شرقي بة آنجا ميرسد كه بسياري از روزنامه هاي ديگر ، خبر را بطور جدي منتشر ميكنند و كار به احضار فروشنده به شهرداري
برلين ميكشد!.
در شهرداري آقا را زير فشار ميگذارند و ميگويند بچه مناسبت اين نامه تند و اهانت آميز را نوشته است؟ فروشنده در مقام پاسخ ، اصرار ميكند كه من اين شرقي ها را
مي شناسم و ميدانم كه از جهت رفتار اجتماعي،بمراتب پائين تر از غرب نشين ها هستند!.
و.... هنگامي كه دليل بيشتر و مدرك قابل قبولي از اين آقا مطالبه ميكنند، معلوم ميشود كه شخص خودش از اهالي شرق آلمان و جزو همان مردمي است كه (بنا به ادعايش)
در كلاس پائين تري از مردم غرب آلمان قرار دارند!.

۱۳۸۱ مهر ۱۰, چهارشنبه

اغلب كه فرصت و حال و حوصله اي باشد- سري به (وبلاگ) ها ميزنم و نوشته دوستان ناآشنا را ميخوانم و از نظرات و عقايدشان، اگر (اشاره كرده باشند!) آگاه ميشوم.
ماشاءالله - اكثر اين هموطنان، جوان هستند و بيشترشان آنچه كه در چنته دارند- حكايت آشنائي و عشق است و حال و هواي پر شور جواني كه در جاي خود قابل درك و
ارزش هست.
اما آنچه كه مرا به نوشتن اين يادداشت وا داشت- اين پرسش هست كه چرا اين خوبان جوان، تمايلي به پرداختن مشكلات و نا هنجاريهاي فراواني كه در عرصه اجتماع
با آن روبرو هستند- ندارند و سخني از محروميت ها به ميان نميآورند و خواسته هاي بحق و اصولي شان را مطرح نمي كنند و يكديگر را در جريان ضرورت هائي كه
در متن جامعه بآن نيازمندند قرار نميدهند؟.
آيا بي توجهي باين مهم، ناشي از واهمه اي است كه طي سالهاي متمادي، متاسفانه به عنوان يك (اصل!) بر پيكره ذهني آنها تزريق شده است ؟.
آيا از درد گفتن و از توصيه هائي كه ميتواند (رنگي) از درمان در آن باشد، بايد واهمه داشت؟ .
جوانها، در هر دوره اي از تاريخ، بحكم جواني شان، عالمي را سير ميكنند كه لازمه بقاء و دوامشان هست- در اين مورد ترديد و تنقيدي نيست. اما هيچ فكر كرده اند كه
آدميان را - عالم برزخ نيز هست ؟.
محروميت ها، هنگامي كه روي هم تلبار ميشوند- به نوعي كه حتي خودمان هم از آن غافليم- در متن و در بطن رفتارمان اثر ميگذارند و بخلاف آنچه كه بايد باشيم ،
( پرداخت ) ميشويم. به همين فرهنگ خشونت كه امروزه در جاي جاي وطنمان ريشه دوانده است ، توجه كنيد. اكنون كارمان به آنجا رسيده كه حتي براي تماشاي (مرگ)
ديگران، به صف مي ايستيم و چه بسا، (نگاهي) شادمانه هم داريم!!.
خوب است تا كمي هم از محروميت ها و كمبود ها بگوئيم و خواسته هاي بديهي خودمان را- حداقل براي يك ديگر مطرح كنيم. عشق ورزيدن و مهر داشتن، در فضاي
پاك و محيط نيالوده ، حال و هوائي ديگر دارد.
ما، براي گفتگو- بخصوص اكنون كه جهان ارتباط به مددمان آمده است - ميتوانيم نهايت استفاده را ببريم و براي رسيدن به دنيائي كه در آن خفت و خاموشي نباشد، به
كمك يك ديگر بر خيزيم و بي آنكه كساني را محكوم كنيم و در كلام بي حرمتي نشان دهيم ، عقايدمان را در راه رسيدن به يك جامعه دوستدار و دوستاني يكرنگ، بيان داريم.

۱۳۸۱ مهر ۹, سه‌شنبه

ديكتاتورهاي جاه طلب، در راس كشور ها، همانقدر مورد نكوهش و نفرت مردم هستند كه سوداگران {نفت} به عشق تاراج آن، دفاع از حقوق انسانها را بهانه قرار ميدهند
و بي گناهان دربند را نشانه ميگيرند.
حتما به روزنامه ها نگاهي داشته ايد و اخبار ديروز و امروز را مطالعه كرده ايد؟
تظاهرات نيم ميليوني ضد جنگ در لندن و سخنان شهردار اين شهر، از جمله رويدادي بود كه بايد بيشتر بآن توجه داشت .
ديكتاتور عراق، كه از او بعنوان يك ليدر جاه طلب نام ميبرند ، همان كسي است كه با حمايت و با كمكهاي بي دريغ غرب، لقمه هائي گنده تر از دهان خود برداشت و
ببركت مبلغين ( قدس از راه كربلا !)، عامل كشتار و ويراني هاي جبران ناپذير شد. هم او بود كه نشان داد در برابر زياده خواهي هاي خيال انگيز خود، حتي به زن وبچه
و پير و جوان (حلبچه) هم رحم نكرد و با استفاده از بمب هاي شيميائي، روي هيتلر را سپيد كرد.
بياد بياوريم كه مناديان راه آزادي(!) و سينه چاكان دفاع از حقوق بشر(!) براي دستيابي به مقاصد شوم خود ، نه تنها (او) را بشكلي وحشيانه زير چتر خود گرفتند، بلكه براي
طرف ديگر قضيه نيز، كيك و پيك فرستادند !!.
دنياي امروز طفل مادر مرده اي را ميماند كه (دايه) هاي مهربانتر از مادر پيدا كرده است !. دايه هائي كه اين ضرب المثل پر معناي ما را بخاطر ميآورد :
به ( شكار ) ميگويند بدو و به ( تازي ) ميگويند ، بگير !!.