۱۳۸۱ شهریور ۹, شنبه


گاهي كه فرصت بيشتري دارم، به {وبلاگ} ها- سر ميزنم و دو سه تاي آنها را ميخوانم و اگر نوشته و موضوعي نظرم را جلب
كند، دو سه سطري پاسخ ميگويم.
پريشب، هنگام جستجو، گذرم به وبلاگ هموطني با نام آقاي {علي پيروز) افتاد كه نوشته بود.،، بعضي از وبلاگ نويسان اصرار
دارند كه هر چه مينويسند و ميگويند، براي دل خودشان هست و بهيچ عنوان، نگاهي به خواننده و نظر او ندارند،،.
پيروز، ازاين طرز تلقي، انتقاد كرده بود و نوشته بود كه، برعكس او دوست دارد تا يادداشت هايش، مورد نقد وبررسي ديگران
قرار گيرد. و من چون بااين نظر، موافق بودم، برايشE-mail فرستادم و نوشتم.
هموطن، حق با توست. اگر قرار باشد، كسي بنويسد براي اينكه خودش بخواند، بهتر است جلوي آئينه بنشيند و با خودش گفتگو
كند!.
من فكر ميكنم، حق با شماست، تا بحث و مجادله و انتقاد و اظهار نظر وعقيده نباشد، نشستن و در{ وبلاگ} نوشتن، بچه درد
ميخورد؟.
پاسخ اين هموطن كه محبت كرده بود ،امروز بدستم رسيد. متشكرم.

۱۳۸۱ شهریور ۸, جمعه


آقاي رئيس جمهور، در سخنان چند روز قبل خود- بارديگر به دادن وعده پرداخت و انجام گرفتاريهاي انباشته شده و از دست رفته را به آينده موكول نمود!.
مشكلاتي كه (انقلاب) از بدو شروع، در همه ابعاد و اركان مملكت بوجود آورد- چيزي نيست كه بشود با رعايت سنگ اندازي هاي
مداوم كه نامش را ( حكم اسلامي!) گذاشته اند ، باين سادگي ها - شكل اميدواركننده اي بخشيد.
هزينه هائي كه رژيم، براي تامين (ايده آل) هاي خود در ميهن و در خارج از آن صرف ميكند و انبوه مخارجات هنگفتي را كه تقبل كرده
است از يك طرف و بازار آشفته اي كه بر اثر ندانم كاريها ي مسئولان غير متخصص و حرفه اي سالهاست همه قواعد و اصول مملكت
داري را بهم ريخته- از سوي ديگر ، گره اي را در همه عرصه ها ، بوجود آورده است كه با وعده و وعيد، بنظر باز شدني نميآيد.
اين (گره) هنگامي كور تر ميشود كه ، به اختلاف شديد و جنگ و دعوا هاي مسئولين نيز توجه كنيم و حتي در درون دولت، به آنچه كه
زير نام محافظه كار و اصلاح طلب، در جريان هست- نظر داشته باشيم.
امروز، حتي آنها كه در عالم توهم و يا به عمد، بواسطه خفه كردن انتظارات و توقعات حقه مردم ، گرفتاريها و مشكلات را كار دشمن!
ميدانند ، حتما قبول كرده اند كه مجموعه هائي كه در اين سالها، تصميم گيرنده و راي دهنده بوده اند- چند جاي كار و برداشت و نگاه و
گفته شان، بشدت مي لنگد.
خود مان را گول نزنيم و به وعده ها، خوشبين نباشيم كه اگر قرار بود- كاري در جهت رفع گرفتاريها و اين همه مشكل و معضل ميشد،
پس از اين همه سال، هنوز اندر خم يك كوچه نبوديم!.
راه شروع، براي رسيدن به آنچه كه گره گشا خواهد بود- حضور مردم در عرصه جامعه و قبول انتقادات و پذيرفتن نظرات آنهاست.
كار را بايد به دست مردم سپرد و از اين همه شعار و خط و نشان و (دشمن) بازي، بر حذر بود. بايد خانه تكاني را از آنجا شروع كرد
كه هر كسي در حيطه مسئوليت خود حركت كند و حرف بزند. بايد ترس را كنار گذاشت و بمردم آزادي داد و آنها را دلگرم نمود.
بايد دست از بگير و ببند هاي خياباني برداشت و حرمت جوانان را گرامي داشت و بايد قبول كرد كه راه و روش رفته، هيچ امتياز
ملي و معنوي، براي صاحبان قدرت تامين نكرده .
بايد، براي يكبار هم كه شده مردم را آنطور كه ميخواهند، قبول داشت و بايد دست از سماجتي كه زير نام (حكم مسلماني) اعمال ميشود،
برداشت.
ما مردم ، ايراني و معتقد هستيم و والائي و برتري را از آن كساني ميدانيم كه در جهت ساختن يك جامعه متعادل ، از جان مايه مي
گذارند و بصرف يك مشت توهمات و اخبار و احاديث، با سماجت و با خود خواهي و خود بيني، يك ملت صبور و صالح را، از قافله
روب پيشرفت دنياي امروز باز نميدارند و بجاي وعده و وعيد، دست از (ابزاري) بر ميدارند كه تا اين لحظه، براي ملك و ملت،كارساز
نبوده است..

۱۳۸۱ شهریور ۷, پنجشنبه

دريغ از پارسال ؟!
داشتم سر انگشتي باين حساب ميرسيدم كه ما ملت، بعد از جريان معروف دوم خرداد و پيدا شدن اين همه {اصلاح طلب!} به كجا رسيديم
و بابت آنچه كه قرار بود برسيم و نرسيديم، چقدر هزينه پرداخته ايم؟!.
اول بياد توقيف {فله اي} روزنامه ها افتادم كه به طرز بي سابقه اي ، ظرف چند روز نزديك به سي تاي آنها توقيف شدند!.
بعد خاطره شوم دستگيري ها و ضرب و شتم هاي آنچناني، دانشجويان بيادم آمد كه پرداختن به موضوع آن، تكرار مكررات خواهد شد.
به آمار و ارقام كاهش شديد قدرت خريد مردم و بالارفتن مكرر قيمت ها رسيدم و در نهايت نا باوري ، شش ميليون معتاد را بنا بر اظهار
مقامات، بحساب آوردم!.
تعداد بيكاران، در سالهاي اخير از مرز سه ميليون و سيصد هزار نفر گذشته است و از اين تعداد چيزي بيشتر از يك ميليون نفرشان، با
كمال شرمندگي، تحصيلكرده هاي دانشگاهي هستند.
داستان نمايندگان مردم و رفتاري كه با آنها شده است ، دردي مزيد بر علت شد. اعدام ها و چشم در آوردن ها، حتي در ابعادي بيشتر،
ادامه پيدا كرد و وكلاي مردم! كارشان به توقيف رسيد و تهديد به شلاق شدند!.
فقر و بدتر از همه، فحشا، دامني گسترده پيدا كرد و تن فروشي دختران جوان، براي خيلي ها، شرمندگي پديد آورد.
در سياست خارجي مان هم كه، پاي سهم مان در درياي خزر مي لنگد و تكليف ابوموسي مان، در پرده اي از ابهام، باقيست!.
پاي صحبت مردم كه مي نشيني، مي نالند.بد ميگويند و خشمگين هستند.
و آنها كه بايد به درد مردم و معضلات روز افزون جامعه و هزار گرفتاري ديگر برسند . هنوز و همچنان، بر سر حفظ قدرت و چند
روزي رياست بيشتر، كه حتما (نان و آبدار) هم هست، بر سر و كول يكديگر ميزنند و شاخ شانه مي كشند!.
ما مانده ايم و قول و قرار هائي كه (تخم آن) در خردادي گذاشته شد كه هيچ ( دادي) برايمان به ارمغان نياورد. از آن روز كه اين تخم
لق را شكستند- تا امروز كه 6 -5 سال ميگذرد- هر روز با خودمان گفته ايم ( دريغ از پارسال!!).
راستي، گره كار كجاست؟ يعني ميخواهند بگويند روحانيتي كه براي مردم پيام آور عدل الهي و مهر خدائي و داد و داد خواهي بود،
وقتي (دهنه) را بدست گرفت و (سوار) شد- نشان داد كه ،، دو صد گفته، چون ، نيم كردار نيست؟؟.
ـــــــــــــــــــــــــــ فرخ

۱۳۸۱ شهریور ۶, چهارشنبه


اين روز ها، وضع بشكلي در آمده كه اگر خواستي- حتي حرف دلت را بزني ، چند تا همشهري و هم ولايتي فورا { گير} ميدن! و عجولانه
و شتابانه، ترا به هزار و يك منظور ( متهم ) ميكنند!.
آقا جان! انصاف داشته باش ، معرفت بخرج بده، مطالعه كن. در سر زمين ما، متاسفانه نمي گذارند كسي حرف دلش را بزند. چرا؟ .
آخه اين همه برچسب و اتهام - بجاي دفاع و توضيح، كار مرد و بطور كلي، كار انسان نيست.
آقا ! . در نهايت خوش بيني و انصاف، يك سري آدما پيدا شده اند كه كارشان آزار مردم است. سابق بر اين كسانيكه {آزار} ميكردند- يك
جورائي- گردن كلفت بودند و بقول خودشان نسق ميگرفتند و باج خواهي ميكردند. اما امروز ، وضع بشكل زجر آوري، در آمده،بطوريكه
حتي يك مامورساده و كم سواد- فقط باين خاطر كه {اوركت نظامي} تنش كرده و يك {لوله هنگ!} دستش گرفته، به شخصيت و به ارزشها و
باور هاي ايراني لطمه ميزند و كسي هم نيست كه باين آدم بگويد، بابا جان اگر حساب و كتاب و نظم و قاعده اي باشد، تو به درد لاي
جرز ميخوري!. رفته بودم روزنامه اي بخرم و بنا به عادت، بجاي خبر- مقداري شعار { اگر و شايد و بايد}، بخوانم!.
صفحه نخست ، تا بخواهي وعده بود و تهديد. بايد چنين كنيد و بايد اين طور بشود و اگر نشد- چنين مي كنيم و چنان خواهيم كرد!.
سرم توي روزنامه بود كه دونفر مامور تفنگ به دوش، قدم زنان نزديك شدند و جلوي ويترين مغازه خرازي {آقا كمال} ايستادند . يكي. دو
دقيقه اي به بساط چيده شده در ويترين خيره شدند و يكي شان كه چهره اي سوخته داشت جلوي ورودي مغازه رفت و با صداي بلند،
صاحب مغازه را صدا زد. حاجي بيا!!.
بله . بفرمائيد
اين بسته جورابارو {جوراب ها را} از پشت ويترين بر دار!.
چرا سر كار؟
براي اينكه غير اسلاميه !
چطور ؟
مگر نمي بيني روي جلد اون، عكس پاي يك {زن!} هست !!.
× سرم را از روي روزنامه برداشتم و نگاهي به چهره آقا كمال كردم . خون توي صورتش دويده بود.
سربازان مامور كه انگار سنگر دشمن را فتح كرده اند- مدتي به اطراف خيره شدند و منتظر ماندند تا آقا كمال بسته جوراب هاي زنانه را
كه عكس نقاشي شده ساق پاي يك خانم را نشان ميداد- از پشت ويترين بر دارند!. اما از آنجا كه بندگان ساده و عوام، فقط جلوي چشم و
حدود بيني خودشان را مي بينند- توجه نداشتند كه كمي آنطرف تر- اتومبيل ها نيش ترمز ميزنند و دختران و زناني را كه منتظر مشتري
هستند- سوار ميكنند !.
مرد مومن!. چشماتو باز كن. قرار ما اين نبود كه در هر كوي و برزني، شاهد { بي آبروئي} باشيم. زمان ما، در آن روزگار كه آدم
اختيار خودش را داشت ، براي هر كاري ، بايد به آدرسش- مراجعه ميكرد!.
خوب! حالا اگه باز هم خواستي برچسب بزني و واقعيت ها را نفي كني، بايد اين واقعيت را بپذيري كه متاسفانه خودت باني اين اوضاعي؟!
ــــــــــــــــــــ فرخ


يكي از دوستان ديرين، كه چند سالي است به حكم پيري ، به حاشيه زندگي كشيده شده است و فعلا براي ديدار از فرزندانش، در
خارج از وطن- بسر ميبرد ، طي ( ئي ميلي ) كه برايم فرستاده - درباره آنچه كه در اينجا مي نويسم اظهار نظر كرده و نوشته
است : مطالبي كه مي نويسي ، بيشتر باين خاطر كه از فرد يا افراد خاصي نام نمي بري، قابل تحسين هست- و اشاره هائي كه
به مسائل روز ميكني و دست روي افكار و اعمال سيستم- بخصوص در بعد اجتماعي آن ميگذاري چيز هائي نيستند كه مردم ازآن
ناآگاه و غافل باشند و نتيجه گرفته است كه رويدادهاي ميهن، خاصه در آنجا كه به بهانه {دين} - اما با زور اعمال ميشود و
حقوق بديهي مردم، ناديده گرفته شده و در نتيجه صداي همه- حتي طرفداران خودشان را در آورده است ، چيزي نيست كه به اين
سادگيها قابل جبران و حتي، در خور درمان باشد!.
به عبارت ساده و واضح تر، دوستم گفته است كه( اينست كه هست!).
اگر چه ابراز نظر و بيان عقيده، حرف و شرط اول رفاقت هست - اما اگر ، ما ملت مي توانستيم رعايت اين اصل اساسي
و اصولي را بكنيم- (يعني به نظرات يكديگر گوش بدهيم)، امروزه از خطا ها ي بسيار و خطا پذيري هاي بي شمار، فارغ بوديم
و مانند بسياري از جوامع پيشرفته و يا در حال پيشرفت، شاخ غول فرد گرائي و زور گوئي را شكسته بوديم.
رفيقم بخوبي ميداند كه من از ابتداي ورود به دبيرستان و سطوح دانشگاهي و احراز شغل و مقام، و بعد (عطا را به لقا بخشيدن)و
به حكم سپيدي موي سر و قامت خميده، خانه نشين شدن - هيچوقت و هرگز، با تمام امكاناتي كه ظاهرا ميتوانست نشانه توفيق!! در
مقام باشد- از هر حزب و دسته و گروه و جمعيتي، كنار بوده ام و بخاطر برداشت هائي كه از (لقي) و شكنندگي و متاسفانه آلودگي
هاي اين نوع به شغل و مقام رسيدن داشته ام - به شكر خدا در كسوت (هيچ كاره!) اما سربلند، باقي مانده ام.
او ميداند كه زير علم اين و آن رفتن و سينه زدن، كار من نبود و چون ميدانستم كه اخلاقا، قادر به شركت در بساط {سازش}نيستم
از همان اول- يعني از روزگاري كه ميتوانستم { عرصه را بيازمايم} ، به كانون هائي كه بخلاف نام و عنوان و (اساسنامه شان)
اهداف ديگري را دنبال ميكردند، قدم نگذاشتم.
اما عدم حضور افراد در احزاب و دستجات نميتواند باين معنا و مفهوم باشد كه ( هويت) و شناسنامه افراد نيز، ناديده گرفته شود و
حس وطن دوستي و عشق به آب و خاك، در دلش جريان نداشته باشد و به نوعي، در موقع خود، سر ريز نكند؟.
من هنگامي كه رفتار مسئولان را كه اساسا و بقول خودشان {شرعا} بايستي خدمتگذار مردم باشند- بگونه اي مي بينم كه هيچ بهره
و حاصلي جز درماندگي و ناتواني و بهم ريختگي و توهين و تحقير و ورشكستگي و بيكاري و اعتياد و فحشا و نابودي اخلاق و
امنيت اجتماعي ببار نياورده اند و متاسفانه با گذشت زمان نيز- نخواسته اند تا دست از خطا ها و خيالات و احتمالا مقاصد غير
ايراني خود بر دارند و بعنوان يك ايراني كه تا اين لحظه بي آنكه از خوان نعمتي برخوردار بوده باشم، همچنان اسير و اجير
اوضاعي باشم كه (سوختنش) براي من ايراني و (خوردنش) براي {جنگنده هاي پست و مقام} باشد، و در اين رهگذر نيز، آنچه به
حساب شان نميآيد،{ مائيم}، چرا نبايد صدايم در بيايد و بحد توانائي ام- حد اقل، فرياد بزنم؟؟.( منظورم، بغض ولي نعمت هاست،،).
نه من، كه هر آدم قابل دركي، نبايستي با نام افراد طرف باشد - كسي كه با ديگري هيچگونه حساب شخصي ندارد- درست نيست
كه بخواهد براي بيان نظر و انتقادي كه دارد- بآن فرد حمله كند ؟!.
اما همين آدم حق مشروع خودش ميداند تا در برابر ظلمي كه مي بيند بر او رفته است- اعتراض و انتقاد كند. و اگر حساب وكتاب
و آئين واخلاق و حق و حقوق و مروت و كمال و باور و رستاخيزي را بعنوان ارزش هاي انساني قبول دارد، به توضيح و به
پاسخ بنشيند. همين و والسلام.





ما { وبلاگ نويسان}، مانند ميرزا هاي بازار تهران، كارمان سر زدن وسركشي به بساط كسب و كار همقطاران است!. البته با اين
تفاوت كه آنها، بهر حجره و مغازه و زير پله اي كه وارد ميشوند- مقدمشان با چاي و گاه {پولكي} هاي اصفهاني و {شكر پنير} هاي
تبريزي، گرامي است و ما بر عكس ميرزا ها، تا بيائيم چند نفر همفكر و هم بين و همراه پيدا كنيم، كلي بايد هم سر بالا بشنويم و
هم، پيه ده- بيست تا، انگ و اتهام را بخودمان بماليم و هم ناظر بر فيس و افاده هائي باشيم كه خدا نصيب گرگ بيابون نكند!.
بنده ي ميرزا ! هم، در گشت و گذار {وبلاگي}- و پس از يك عالمه {استغفار!}، مدتي است شيفته مردي شده ام كه نوشته هايش را
به عنوان يك {پيش كسوت} در سايت هاي اينترنتي، از جمله در { ايران امروز} و {گويا}ي، محافظه كار! و نيز دروبلاگ
شخصي اش، ميخوانم و استفاده ميبرم.
،، مرتضي نگاهي،، از آن دوستان نازنين و مطلوبي است كه نديده ، باين خاطر كه {بي آلايش} مي نويسد و { نيالوده} نگاه مي
كند - مورد احترام من است .
{ نگاهي} امروز، در سايت خودش- يادداشتي را كه من درباره موقعيت ايستگاه متروي{صادقيه} نوشته و برايش {mail}كرده بودم
با كلي مهرباني، منعكس كرده بود. اين يادداشت، پاسخ و توضيحي درباره مطلبي بود كه راجع به مترو نوشته بود.

۱۳۸۱ شهریور ۵, سه‌شنبه


اخيرا در شهر همدان، اجلاسي با حضور وزير آموزش و پرورش و جمعي از كارشناسان و مديران امور تربيت! تشكيل شده بود تا
طي آن براي دستيابي به راه حل هائي كه موجب ايجاد شغل براي اطباء بيكار كشور بشود، بقول خودشان،{ راهكارهائي} پيدا كنند.
اگر دوستان يادشان باشد- هفته پيش- يادداشتي زير عنوان {ميدان كفن پوشان} داشتم كه در سايت { ايران امروز} هم چاپ شده بود.
دراين يادداشت ، به انبوه اطباء بيكار در وطن اشاره كرده بودم و برابر آمار منتشره- يادآور شدم كه قريب به 8 تا 10 هزارطبيب
تحصيلكرده و فارغ التحصيل از دانشگاه هاي ايران- در مملكت {اسلامي!} بدون شغل مانده اند و بيكار هستند!.
در اجلاس همدان نيز، به همين رقم اشاره شده و براي التيام اين درد بزرگ- برخي از حاضران، پيشنهاد داده اند كه خوب است
براي آموزش و كنترول بهداشت در بيشتر مدارس ايران ، از وجود اين پزشكان استفاده شود و درصورتيكه صلاح بدانند- حتي براي
خطوط آهن كشور نيز بطور نوبتي، اطبائي را استخدام كنند كه به مسافران، سرويس فوريت هاي پزشكي بدهند.
البته همانطور كه ميشد پيش بيني كرد- اين پيشنهاد خيلي زود تر از آنچه كه تصور ميرفت، به بهانه نبودن بودجه و هزينه بالائي كه
براي دولت دارد- در همان مقام {حرف}، ثبت و باقي ماند!.
در كشور اسلامي ! ما، اگر حساب و كتاب ها مشخص ميشد و جلوي حيف و ميل هاي كلاني را كه بعنوان نمونه و مثال، خودشان
قبول دارند- ميگرفتند و دست ايادي چپاول را كه بعضي از آنها - بخاطر سر وصداي مردم- شناخته و ظاهرا دستگير شده اند، بنفع
مردم، قطع ميكردند و بودجه هاي محرمانه اي را كه براي ارسال پول بخارج ازكشور براي {صدور اهدافشان} تامين و ارسال ميشود،
كم و كمتر ميكردند و براي يكبار هم كه شده بجاي حاج آقا ها، از وجود متخصص و كارشناس و مطلع استفاده ميكردند، محققا ريشه
بيكاري- تا اين حد سرسام آور و نگران كننده عميق و ضخيم نمي شد.
شما اگر در اين اجلاسي كه { نشستيد و گفتيد و برخاستيد} سپردن كار بمردم را پيشنهاد ميداديد و بطور غيبي! با اين پيشنهاد شما
بچشم راه علاج توجه ميكردند- مسلما بسياري از مشكلات حادي كه بطرز نگران كننده اي، جامعه ايراني را احاطه كرده است ، حل
ميشد . البته اگر بفرض محال ، زمينه سرمايه گذاري هاي خارجي نيز كه ميتوانست در صورت وجود امنيت اقتصادي وسياسي، در
ايجاد كار و توليد، سهم ارزنده اي داشته باشند - به وجود آمده بود و بجاي {مرگ بر آن و زنده باد اين!} مانند بسياري از كشور هاي
ديگر - به فكر راه و چاره بوديم، هم اطباء جوان كشور بخدمت مردم مشغول بودند و هم ساير بيكاران، بجاي رو آوردن به اعتياد و
ديگرامور فساد، سرگرم تلاش و كار و زندگي و سازندگي بودند.
قديمي ها- ضرب المثل هاي بسيار با مفهوم و معنائي داشتند .
كار هر بز نيست ، خرمن كوفتن
گاو نر ميخواهد و مرد، كهن




۱۳۸۱ شهریور ۴, دوشنبه


يكروز، صدام را- كافر {عفلقي}! ميخواندند و امروز، اين طور كه پيداست، برايش، به دنبال {نام} جديد ميگردند!
هرچه باشد و هر نام و عنواني را براي {سردار قادسيه!!} انتخاب كنند- كما اينكه، رفت و آمد هاي پنهاني، اين احتمال را به يقين، مبدل
ميكند- اما ، حتي اگر از {جان} و از { مقام } كسي هم مايه بگذارند و مثل حكام عربستان كه زماني {اخ} بودند و بعد ها
{ به !} شدند- بخواهند، اين يكي را هم از آن ليست كذائي! بيرون بياورند ، يك چيز را نميتوانند از ذهن تاريخ و مردم، پاك كنند. و آن
كارنامه مشعشع و رفتار آدمي است كه در كسوت رئيس و رهبر!، تا آنجا كه توانست و زورش رسيد، برادركشي كرد و ديوانه وار
هم ملت عراق را و هم سپاهيان و ملت ايران را به خاك و خون كشيد.
جنگ 8 ساله ايران و عراق، با همه ي ابعاد وحشتناك و وسيعش، بحكم آنچه كه كردند و آنچه كه از كرده ها، باقي مانده است،چيزي
نيست كه بهمين سادگيها بتوان آنرا فراموش كرد و احتمالا، تصور جبرانش را داشت.
ايران و عراق، در بيشتر از دو دهه گذشته، در نهايت {سربلندي!!} به رژيمي خدمت كردند كه مظلوم و مسلمان كشي، بخشي از كار و
كارنامه سياهش بوده است.
اگر در پنجاه سالي كه خود فروشان، نعره پان عربيسيم زدند و عملا بسود دشمن- آب به آسيابش ريختند، بين { اسلاميان }، اين
چنين برخورد نشده بود- حتما موقعيت {زور گوي} موجود، چيزي بمراتب كمتر از امروز بود و چه بسا كه شاهد تداوم اين همه آدم
كشي و ويرانگري نبوديم.
آنها كه مقاصد شوم خود را، در لواي جلوگيري از نفوذ دشمن قالب ميكنند و در هواي مطامع و مقاصد جنون آميز خودشان، از دين و
از باور هاي مردم مايه ميگذارند و حمام خون و آتش و دود بر پا ميكنند، اينها در ليست همان كساني هستند كه تاريخ نامشان را به
زشتي ياد كرده است.
ما براي روزگاري كه در آن بشود تنفس كرد و زندگي را ديد، محتاج كساني هستيم كه وطن دوستي و حس انساني شان، هيچوقت با
خيالات واهي آلوده نشود و به بهانه حفظ آئين و عزت آن، دست به يغما گري نزند و در برابر واقعيت ها، انعطاف پذير و سياس
باشد ونه براي حفظ نيات خود خواهانه و خيال پرورانه - بشرط كشتن و ويران كردن و زور گفتن و تحقير و توهين كردن، پايه هاي
لرزان و ننگين، قدرت را بچسبد.
چنين قدرتي، ننگ است.
{كربلا} را كه نتوانستيم بگيريم . اما اگر مردم را دوست داشتيم، دلها شان را تصاحب كرده بوديم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ فرخ

۱۳۸۱ شهریور ۲, شنبه

عشق را شكار مي كنيد، با غرور ملي، چه خواهيد كرد؟
در خبر ها، خوانديم كه امام جماعت {جمعه} تهران، طي سخناني كه به حكم سابقه و سياق، نميتواند واقعيت داشته باشد. گفته است.
،، دولت بايد در شرايطي كه مردم با مشكل اقتصادي روبرو هستند، جلوي ولخرجي ها و اسراف ها را بگيرد،، وبراي شروع صرفه جوئي!،
جواز تخريب مجسمه { كاوه آهنگر} را كه قرار است در شهر اصفهان نصب گردد - باين بهانه كه هفتاد ميليون تومان هزينه دارد-
صادر كرده است!!.
نصب تنديس {كاوه آهنگر} نماد ابر مردي آزاد انديش و ايراني، بزعم آقايان، باين بهانه كه 70 ميليون تومان خرج دارد- اسراف است
اما ميليون ها دلاري كه محرمانه و بي سر و صدا- براي مقاصد خودشان، خرج گروه هاي خارج ار كشور ميكنند ، نه ارتباطي به
مشكل اقتصادي مردم دارد و نه اصلا چنين ولخرجي هاي گزاف - تاثير سوئي بر وضعيت معيشت رقت بار اكثريت ميگذارد؟!.
مردمي كه سالهاست با بحران نفس گير اقتصادي دست به گريبانند و براي تامين مايحتاج بديهي و اوليه خود- ناچار،حتي دست به كارهاي
خلاف ميزنند - در برابر تعهد 500 ميليون دلاري دولت، در قالب كمك به مردم فلك زده افغانستان- باين خاطر كه درد و رنج كمبود ها
و نياز هاي زنهاي شوهر مرده و بچه هاي بي پدر را حس ميكنند- دربرابر اين كمك كه خود نيازمند صرف آن هستند- لام تا كام، سكوت
كردند و چيزي نگفتند. اما چگونه است كه شهرداري يك شهر ، كه منبع درآمدش خود مردم هستند- بايستي براي صرفه جوئي و كمك به
اقتصاد {مرده} كشور- مجبور به تخريب تنديسي كه در حال ساختن و پرداختن هست- بزند- اما شهرداري ورامين، ميداني را با نام كفن
پوشان! نامگذاري كند و براي تكميل { خوش خدمتي و خوش رقصي خود}، مجسمه چهار- پنج مرد كفن پوش را، زيور ميدان كند؟!!.
جناب خطيب ! شما حتما به حكم مسئوليت ها ئي كه داريد از ميزان { درد و آه} مردم مطلعيد و ميدانيد كه درباره اين گونه خطابه ها،
چه ميگويند و چگونه تعبير ميكنند؟.
جالب است كه ميخوانيم ،، مدتي است تخريب نماها و تنديس هائي كه در شهرهاي مختلف كشور توسط شهرداران ايجاد شده است ،
بطور پنهان و از سوي عوامل ظاهرا نا شناخته!، آغاز شده است. ،،
بعنوان مثال، در اصفهان، طي چند ماه اخير، سه مورد ازاين تخريب ها صورت گرفته است!.
باين ترتيب كدام آدم حتي نابالغي، باور ميكند كه جلوگيري از اتمام طرح تنديس {كاوه آهنگر}، بخاطر رعايت صرفه جوئي و رونق
بخشيدن به اقتصاد جامعه ، صورت ميگيرد؟!.
كاش براي تامين احتياجات و بخصوص گراني سرسام آور ارزاق، از بسياري مخارجات كه صرف مسائل‌ايدولوژيكي و تربيت افراد
براي اجراي آن ميشود، بنفع امت هميشه در صحنه !مي كاستند و حداقل چون مشخص شده است كه در تمام اركان مملكتي، ضعف و
فقدان مديريت سبب پيدا شدن بسياري {آقا زاده} و منسوبين شده است ، براي يكبار هم كه شده - دست از ايده هاي وهم انگيز بر مي
داشتند و قبول ميكردند كه مردم، به دلايل گوناگون، مشتاق و نيازمند تماشاي پيكره افرادي هستند كه نام نيك شان، از دير باز، همواره
نمايانگر رفتار ملي و انساني بوده است.

.

۱۳۸۱ شهریور ۱, جمعه


امروز، در دانشگاه تهران، نماز{دشمن شكن!} جمعه برپا بود و امام جماعتش، مانند هميشه آنچه دل تنگش خواست گفت و انگار نه
انگار كه افاضاتش، از زبان كسي در آمده است كه شناسنامه ايراني دارد؟!.
دنياي سست و بي بنيادي پيدا كرده ايم. يكي، سوار بر مركب اقبال!، مي تازد و هرچه ميخواهد ميگويد و هر نسبت و تهمتي كه بفكر
وبه ذهنش رسيد - حتي بآنها كه (سر سفره خودشان نشسته اند) و طي اين سالها، از هفت خوان كه هيچ- از هفتصد خوان (دلبخواهي)
گذشته اند ميزند- اما احدي حق ندارد كلمه اي، جمله اي و نظر و اعتقاد و عقيده اي را بر زبان بياورد !.
هرچه اهل منبر گفتند و اكنون نيز ميگويند، بي هيچ توضيح و تفسيري، وحي منزل هست و آنچه من و ما و مسلمانان بگويند،
چون باب ميل و سليقه آنها نيست و احتمالا ميتواند نوعي { مچ گيري} تلقي شود- كاري مطرود و عملي مغاير دين و نظري كاملا
خلاف و در جهت تفرقه افكني و چيز هائي در رديف آن، تلقي و تعبير ميشود!؟.
جالب اينجاست كه اينها، هنوز هم براين تصور باطلند كه {پا منبري}ها- چيزي حاليشان نيست و اگر هم باشد- نبايد جرات عكس العمل
و اظهار نظر و اعتراض داشته باشند. كجاي چنين تصوري، قابل باليدن هست؟
چند روز پيش- يكي از آقايان وزراء كه سالها جزو عوامل اجراء و اكنون نيز بخشي از امور رژيم را سرپرستي و هدايت ميكند، گفته
بود كه ،، هشت سال جنگ بين دو ملت مسلمان (ايران و عراق)، برادركشي بوده است،، و امروز آقاي امام جماعت، كه ازبيان حقيقت
سخت بر آشفته بنظر ميرسيد ، اين اظهار نظر را، تا آنجا كه ميتوانست به استهزاء گرفت و اعتقاد اورا.دال بر ناداني! دانست.

حاج آقا !. من بعنوان يك ايراني، هنگامي كه سخنان شما را مي شنيدم از اينكه ميخواهيد به ضرب زور و افترا و اتهام، قلب واقع
كنيد سخت بر آشفته و دلگير شدم. بفرمائيد - هنگامي كه مسلمانان، پيروي آئين محمد (ص) بنا به فرمان صداميان، بجان هم مي افتند و
به ناچار، هشت سال آزگار، يكديگر را لت و پار ميكنند - برادر كشي نيست؟. اگر نيست - پس چيست؟.
بفرمائيد در اين تعبير و تفسير ها، كه متجاوز، ما را و ما آنها را كافر مي ناميديم- كداميك ميتوانيم ادعا كنيم كه (كافر) نبوده ايم؟.
بفرمائيد ، آنها كه خودشان را مدافع حقوق مسلمانها ، معرفي ميكردند ، با چه دليل و برهاني، ميتوانند ادعا كنند كه براي جلو گيري از
اين همه قتل و عام و تجاوز و ويراني ، نتوانستند مانع ادامه جنگ باشند؟؟.
چرا و بچه دليل، پس از هشت سال كشتار و ويراني، بي آنكه بجائي برسيم. ناگهان نوشيدن جام زهر مطرح شد؟.
جام را براي جلوگيري از كشت و كشتاركه- ننوشيديم؟؟ نوشيديم؟.
شما حتما ميدانيد كه مردم پس از اين سالها، بيشتر از آنچه كه بايد ، حقايق را دريافته اند. چرا در برابر اظهار نظر- حتي ياران خود
اين گونه جبهه ميگيريد و مردم را بيشتر از پيش، مايوس ونا اميد مي كنيد؟.
من مانند هر ايراني آزاده، بروان جان باختگان راه وطن درود مي فرستم و در برابر آن همه پايمردي، سر تعطيم فرود ميآورم. اما آيا
شما و دوستان ديروز و امروزتان، به راستي، نمي توانستيد مانع ادامه جنگ و اين همه برادر كشي، باشيد؟؟.

۱۳۸۱ مرداد ۳۱, پنجشنبه


تا آنجائي كه ذهنم ياري ميكند، دو بار در مجمع عمومي سازمان ملل! ، شاهد دو حركت (غير عادي) و در عين حال (جالب) بوده ام.
بخاطر ميآورم كه { نكيتا خروشچف} رئيس دولت وقت اتحاد جماهير شوروي (سابق) در همين محل سازمان ملل، درنيويورك،هنگام
سخنراني، به قول خودمان از كوره در رفت و در حاليكه بشدت عصباني شده بود - چندين بار كفش پايش را كه قبلا از پا در آورده
بود- روي تريبون كوبيد و باين وسيله خشم خودش را از سياست هاي آنروز، ابر قدرت رقيب، نشان داد!.
اما... دومين صحنه اي كه بنظرم گويا تر و موثر تر از {كفش كوبيدن} آقاي خروشچف بود- سخنراني رئيس وقت دولت جمهوري!
اسلامي خودمان ! و نشان دادن پاي برهنه راستش بود كه ميخواست آثار شكنجه هاي دوران {شاهي} را به نمايندگان ملل! نشان بدهد
و بدين وسيله ، ابعاد فشار هاي فيزيكي آن دوران را كه بر مخالفان، در زندان اعمال ميشد- به نمايش بگذارد!.
خوب. اگر چه در آن روزگار- نمايش كف پاي كبود! ، به نظر بسياري از اربابان جرايد و محافل سياسي، زيبنده توجيه نشد و مورد
اقبال قرار نگرفت- اما هرچه بود نماينده مردمي كه علت انقلاب مردم را، براي رهائي از شكنجه ها و آزار روحي كه رژيم گذشته
( به زعم آقايان) اعمال ميكرد- نمايش ميداد، ميتوانست { نمونه اي} از جنايات، باشد!!.
در آن روزها، خوش باور ها خوشحال بودند كه اكنون نوبت {ظفر} رسيده و زندان ها، هرگز و هيچوقت ، نه تنها جاي شكنجه و آزار
نخواهد بود كه به بركت رافت اسلامي و شئون تعريف شده توسط آقايان، جاي امني براي پرورش انسانهائي معتقد و پرهيزكار خواهد
شد!.
اما آنچه كه ديديم و شنيديم و آنچه كه از اعمال ننگين زندانبان ها ميدانيم قصه ي پر غصه اي است كه اشاره بدان- هر گوينده ونويسنده
و هر آدم ساده و طبيعي را بخشم ميآورد و به بد گوئي وا ميدارد.
داستان زندانيان و رفتار زندانبانها، و فجايعي كه طي اين سالها، صورت گرفت ، بخصوص در مواردي كه اسناد و تصاوير آنها برجاست
آدم را باين فكر وا ميدارد كه آيا ممكن هست با انسان- تا بدين حد و شكل، رفتاري سبع و برخوردي غير انساني داشت؟.
قصاص ها و دست و پا بريدن ها و {سنگسار}ها و حلق آويختن هاي عجولانه و اعدام هاي شبانه، سالها ادامه پيدا كرد و پيدا و پنهان
{گاه نه با چوبه دار- كه با بر پائي(چرثقيل) ها، در ميادين و پهن كردن تخته شلاق در وسط خيابانها }، همه آنچه كه در سازمان ملل!
به نمايش گذاشته شده بود- به نظر كاهي در برابر كوه، در دل تاريخ {تظاهر} و دروغ- ثبت و ضبط شد.
كار شكنجه و آزار- به چشم كور كردن و انگشت بريدن هم رسيد!{ نمونه اش را چند روز پيش- با عكس و تصوير، ديديم}
ضربه هائي كه ظاهرا با شلاق هاي سيمي به پاي اغلب مناديان و مدعيان { رحمت و عزت} خورده بود- در دوران حكومت {الله} به
آنجا رسيد كه مجلسيان حكومت را وا داشت تا براي جلوگيري از اين همه بيداد- چاره اي بيانديشند و كاري انجام بدهند!.
آمدند و لايحه منع شكنجه را تصويب كردند!. چه مبارك مصوبه اي؟!.
لابد ، آنها كه ياد ارزش و حرمت انسانها ي دربند را كرده بودند- صحنه نشان دادن كف پاي رئيس وقت دولتشان را، بخاطر آورده بودند!.
اما دريغ كه شوراي مكرم و محترم و مغتنمي! كه همواره مراقب و مواظب { شيطنت} هاي نمايندگان مردم هستند، ازاين عمل {بيگانه پسند!}
خوششان نيامد و آنرا باطل نمودند!!.
تا كشت و كشتار و تا سنگسار و تا چشم در آوردن و دست بريدن و شلاق زدن و...... هست ، ايراني نميتواند سربلند باشد و در برابر
{سازمان ملل} كه هيچ- بل در مقابل ميليارد ها مردمي كه ناظر بر اين اعمال ننگين هستند، احساس زندگي داشته باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ فرخ







ميگويند: گردانندگان تلويزيون اسلامي، كه بنام ، سيما، شهرت دارد- با عده اي از خبرنگاران خبره و ورزيده! جلسه اي برگزار
كرده و از آنها خواسته اند تا با تبعيت از كنترولي كه اغلب شيوخ خليج فارس و همين طور ، عربستان سعودي ، بر { اينترنت}
دارند، طرح و برنامه اي را ارائه بدهند تا براي مسدود كردن سايت هاي شخصي ايرانيان نيز- مانند بعضي {مرتجعين} ديگر، اقدام
شود.
عربستان سعودي ، چندي پيش تائيد كرده بود كه بيشتر از دوهزار سايت اينترنت را مسدود و امكان استفاده از آنها را كه درميانشان
سايت هاي مربوط به حقوق و احوالات زنان . لباس و مد. و امثال آن بوده است ، براي استفاده كننده از{نت} ممنوع و غيرممكن
ساخته است!.
ميگويند: چون اين پيشنهاد! {سيما}، بنظر خبرنگاران، {جزو كار هاي اطلاعاتي!} عنوان شده است، ظاهرا فعلا در مرحله (حرف)!
باقي مانده است!.

۱۳۸۱ مرداد ۲۷, یکشنبه

به بهانه، سالروز بازگشت غيوران آزاده و به ياد جانباختگان راه وطن
آدما ، بحكم طبيعت، فراموشكارند. كه اگر اين فراموشي، نبود- عمر انسان به درازاي امروز نمي رسيد!.
اما، (حافظه) آدمي، گاهي، بخصوص بمناسبت هاي مختلف، همين فراموشي ها را زنده ميكند و ناخواسته، بر صفحه ضمير مي نشاند.
داشتم به گذشته اي كه تمام روزها و شب هايش، پر از درد و پريشاني و ترس و نگراني بود- فكر ميكردم. به سالهاي جنگ. به آن روز
هائي كه ايران يك پارچه سياه پوش بود و غريو بمب و موشك را - همراه با مويه مادران فرزند از دست داده مي شنيد، فكر ميكردم.
به آن روزهاي تلخ و بآن ايام هولناكي كه با صداي( آژير) به زير زمين خانه و پاركنيك آپارتمانها و زير پله هاي ساختمانها هجوم مي
برديم و در انتظار نهيب انفجار( الحسين) ها، رنگ پريده و لرزان، به فرزندان و به مادرانشان. خيره ميشديم.
(حجله) ها، آزين شهر شده بودند و تماشاي تصوير (غيرت مردان) كه اميدي به بازگشت شان نبود- كار هر روزمان بود.
شهادت بود كه عاشقان را مي بلعيد و كلام بود كه ، جنگ را نعمت خدا، ميدانست!!.
چه سينه ها كه در فراغ عزيزان ، به آرامي سوختند و چه دلها كه زير بار سنگين ( رفتن وبرنگشتن) شكستند و خورد شدند ؟.
جبهه ها، خبر از پيروزي حق بر باطل ميدادند- اما آنچه كه بود (سرگرداني) حق بود و بلاتكليفي، باطل!.
شش سال آخر جنگ، بخصوص- هم (حق) و هم ( باطل) هر دو در كنار هم مي لوليدند و ما در اين ميان، كشته ميداديم. و وقتي
هنگام نوشيدن (جام) رسيد، سرانجام هيچكس ( مگر آنها كه بر طبل مي كوبيدند) نفهميديم. حق كدام بود و باطل كدام؟.
مصيبت بزرگ و جبران نا پذيري، بر مردم ايران رفت. بلائي بود كه هنوز و همچنان هم- آثار زخمش، بر چهره ايران و ايراني
نشسته است.
جاي همه ي فرزندان ايران، كه مردانه در راه حفظ تماميت وطن، شجاعانه جنگيدند خاليست و ياد و نامشان، همواره در دل
و در سينه شكسته و خونين بازماندگان، باقيست.
اكنون كه 15 سال از آن سالهاي (سياه) و از آن ايام درد و خون ، ميگذرد - براي چندمين بار از خودم مي پرسم كه :
آنها كه تنور جنگ را بي هيچ منطقي، جز براي بقاء خود - روشن نگاه داشتند و بخصوص پس از بيرون راندن دشمن، همچنان بر
طبل كشتار و ويراني كوبيدند، چه تاجي بر سر مردم زدند؟ و چه اعتباري براي ايران، بوجود آوردند؟


۱۳۸۱ مرداد ۲۶, شنبه


نوشتن، كار آساني است!- اما اين كار، وقتي دشوار ميشود كه دنبال سوژه و مطلبي بگردي كه بدرد بخور باشد و حداقل، اگر كارساز
نبود، (تلنگري) به خواننده بزند.
در اين وانفساي (انگ) زدنها و (خود فروشي) ها، اگر خواستي سفره دلت را باز كني و به چند نفري، بفرما بزني! ، و با
قسم و آيه، از هرگونه دار و دسته و گروه و حزب و انجمن، خودت را مبرا بداني، باز هم رنداني پيدا ميشوند كه وصله اي بچسبانند و
به شكلي دلخواه،( به خيال خودشان)، ترا به (تور) اتهام بيندازند!.
آنها كه زير تابلو و شعار( حقوق بشر) به غارت مشغول هستند و آنها كه زير نام (اسلام ناب) به سر كوفت و توهين و تحقير مردم
پرداخته اند- هنگام اظهار نظر- همه شان خودشان را رهرو راهي ميدانند كه درآن حفظ حرمت انسانها و سربلندي و سرافرازي شان،
حرف اول را ميزند!!.
يكي هر چه ميگويد - بدون كم و كاست و بي ذره اي ترديد، حرف خدا ست ! و آن ديگري در حاليكه سبب ساز همه ي آفات و
بلا هاي روزگار است ، ميخواهد من و شما را از شر وجود كساني كه (شرور) هستند، نجات بدهد!.
يكي براي رسيدن به (قهقرا) مانعي جز دشمن نمي شناسد! و آن ديگري مي كشد و ويران ميكند - تا به اعاده حقوق انسانها بپردازد!!.
اكنون ما مانده ايم و آنچه كه ميخواهيم درباره اش بنويسيم؟!.
فكر ميكنم اگر بخواهيم در اين تاريكده ، كه نامش را جهان گذاشته اند، به كور نور و دريچه اي از روشنائي برسيم- هيچ چاره نداريم
جز اينكه (آگاه) باشيم. كار مردان خدا و رفتار حاميان حقوق بشر را با دقت زير نظر بگيريم و كارنامه مشعشع شان را مطالعه كنيم
و بقيه قضايا را دريابيم. قضايائي كه متاسفانه هيچ اثر و انگيزه اي، دال بر حرمت انسانها در آن يافت نميشود.
سهراب سپهري ،‌چه زيبا گفته است كه:
جاي مردان (سياست) بنشانيم، درخت، تا هوا تازه شود!.
ـــــــــــــــــــــ فرخ

۱۳۸۱ مرداد ۲۴, پنجشنبه


تا كي ميشود چهره كريه را زير نقاب، مخفي كرد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اكنون مدتهاست كه رسانه هاي بيگانه نيز، جامعه ايران اسلامي! را به تمسخر و تحقير گرفته اند. كمتر روزي است كه روزنامه و
رسانه اي، از (تن فروشي) دختران ايراني و (اعتياد) جوانان وطن نگويند و ننويسند.
اين روزنامه ها كه بيشترشان از طريق اينترنت، قابل دسترسي هستند- جامعه جوان ايران را اسير روندي ميدانند، كه در تمام سال
هاي ( اخير)، به خاطر نا همخواني آن با شرايط دنياي امروز- نميتواند قابل انجام و اجرا باشد.

يادم هست، در روزگاري نه چندان دور- بين ايران و اتحاد جماهير شوروي (سابق) ، به لحاظ تضاد هاي سياسي كه پيدا شده بود،
درگير جنگ تبليغاتي سختي شده بوديم. از جمله، يكي هم پخش برنامه هائي بود كه روس ها، گويا از( باكو) براي ايران مي فرستادند
و مردم- خصوصا، بقول خودشان، زحمت كشان را به قيام دعوت ميكردند!.
اين راديو، كه هر شب به زبان فارسي و آذري برنامه پخش ميكرد- قبل از شروع برنامه هايش، شعاري را تكرار ميكرد كه اين چنين
بود: احتياج، جمله خم كند- سر ها را !.
خوب. آن روز ها گذشت و به قول عوام، روسياهي به ذغال ماند!.
اما از آنجا كه سرنوشت ايراني را همچنان بسته به قدرت لايزال! (ديني) مردم و خود فروشي اكثر دست اندر كاران ميدانستند، اگر در
آن ايام در برابر خواست آنها، سري خم نشد- اما در جريان انقلاب! به سرعت باد، هم سر ها خم شد و هم دستهائي را كه ميبايست (بريد)
بوسيدند و روي تخم چشم گذاشتند!.
تاريخ سالهاي اخير، به روشني گوياي دست بوسي كساني است كه در دوران پادشاهي، بر سر خوان نعمت و قدرت بودند و پس از آن،
به جمع كساني پيوستند كه حاصل كارشان و همه ي توان! و قدرتشان، به جائي رسيده است كه خارجي ها با آن همه ولنگاري ها، ما را
به تمسخر و تحقير گرفته اند.
جوانان را نميدانم. اما آنها كه سن و سالي را پشت سرگذاشته اند- خيلي خوب بياد ميآورند كه همين روزنامه ها و نويسند گان خارجي،
چگونه در باره مردم ايران فكر ميكردند و مي نوشتند؟. ايرانيان در ميان خارجيان، جايگاه آبرومندي داشتند و خارجيان، در خانه ايرانيان،
جزء اصحاب (تحسين) بودند.
قصد من دراين مقال، قياس و تعريف نيست. منظورم احساس شرمي است كه از ( روند) اوضاع امروز وطن ميكنم. چرا بايد رسانه ها
با تيتر بزرگ - در صفحه نخست خود بنويسند،، دختران مدرسه - براي تن فروشي، كنار خيابانها، به انتظار، ايستاده اند؟،، .
چرا بايد - بجاي انديشيدن چاره و راهكارهاي كارشناسي، طرح خانه هاي (عفاف!!) بدهند و صحيت از خريد و فروش ( يكساعته) تن
كنند؟.
چرا بايد رفت و آمد و نشست و برخاست جوانان را در اتومبيل ها و پارك ها و اماكن عمومي- بشكلي مورد بازخواست و مواخذه و
بازداشت و شلاق، قرار بدهند كه مردم را به عكس العمل هاي رواني وا دارند و نياز هاي واقعي و طبيعي را تا آنجا نديده بگيرند
كه (شرمندگي)اش ، دامان مردمي را بگيرد كه اصول آداب اجتماعي را مي شناسند و به اخلاق و به اساس روابط،احترام ميگذارند؟.
باين ترتيب، من و امثال من، حق داريم تا بدون تحمل و درنگ بگوئيم : آنچه بر سر ما ميآورند و آنچه كه در اين بيست و چهارسال
آورده اند ، نميتواند كار كساني باشد كه خودشان را ايراني ميدانند و براي احياي نام و شان مردم ايران، حكم ميرانند.
از خدا كه پنهان نيست. از شما چرا؟. وقتي روزگار آينده سازان وطن را- اين چنين مي بينم ، عميقا احساس شرم ميكنم. شرمي كه
بايستي در ذات و در وجود تك تك ما ايراني ها باشد.
ــــــــــــــــــــــــ فرخ







۱۳۸۱ مرداد ۲۲, سه‌شنبه


هر دم ازاين باغ، بري ميرسد
تازه تر از، تازه تري ميرسد !
در مملكت اسلامي مان!، انگار بيشتر دست اندركاران به معناي كلمه ،(آبرو) را خط زده اند و (حيا) را، (پاره) كرده اند.!
انگار آنها كه مفتخر به عناوين رياست و مديريت شده اند، از رياست، آبرو ريزي را برگزيده اند و در مديريت، (حيا) را- نمي شناسند؟!.
بعد از اعلام ممنوعيت كشيدن ( قليان)! و تعطيلي آخر شب رستوران ها و محلهاي غذاخوري، شهردار (ورامين) در يك تصميم كاملا
(مدبرانه!)- نام يكي از ميادين اين شهر را به ( ميدان كفن پوشان!) تغيير داده است!!.
جناب شهردار! كه حتما اساس ارزيابي تخصص و تجربه و تحصيلش، بر پايه (نماز) شب، تعيين و تائيد شده است - براي اينكه ميدان
كفن پوشان، شكل و شمايلي در خور پيدا كند و روحيه رهگذران را زير رگبار ( خشونت ومرگ) بگيرد، دستور فرموده تا پنج ماكت
آدمك كفن پوش را- در وسط ميدان نصب بكنند تا بدين وسيله، زيوري براي ( سليقه حتما انقلابي!!) خود- در اين ميدان، در نظر گرفته
باشد!.
ملاحظه مي كنيد كه كار اكثر مسئولان و متصديان امور، به كجا رسيده است و چگونه با گذشت زمان، بي آنكه حتي (تكاني) بخورند،
تيشه به ريشه بنياد آينده سازان و نخبه گان فرداي كشورميزنند؟.
همه بياد داريم كه در زمان جنگ بين ايران و عراق، كفن پوشان ما كه بنا به وعده سرمداران ، قرار بود از (راه كربلا- به نجات قدس
شريف) بشتابند!، به چه سرنوشت و چه انجامي رسيدند و چگونه وجود نازنين و مردانه شان، صرف اميال كساني شد كه هشت سال
تمام همچنان در شيپور برادر كشي دميدند و بقول خودشان- يك هزار ميليارد خسارت (مالي) و تا بي نهايت خسارت جاني باقي گذاشتند
و بجز فكر( بقاي) خود، هيچ نتيجه اي هم جز نگون بختي مردم و تداوم آن نگرفتند؟.
نميدانم اين آقاي شهردار (انقلابي!) هيچوقت فرصت كرده است تا به آمار و ارقامي كه گاه در گوشه و كنار كشور منتشرميشود، نيم
نگاهي كرده باشد و براي ( خالي نبودن عريضه) به يكي از درد آور ترين آنها ، نگاهي انداخته باشد؟.
برابر آماري كه موسسات و سازمانهاي تحقيقاتي ، منتشر كرده اند- از سالهاي اول انقلاب!، تا پايان سال پيش،
تعداد پنجهزار نفر استاد ايراني تمام وقت و نيمه وقت، تنها در آمريكا، در دانشگاه هاي اين كشور به تدريس مشغول هستند و اين در
حاليست كه در مجموع دانشگاه هاي وطن مان- جمعا 1500 استاد و استاد يار سرگرم كار هستند!.)
باين ترتيب، اگر ذره اي مهر(وطن) بود- بهتر نبود كه نام ميدان كفن پوشان را، ( آينده سازان) ميگذاشتند؟.
ــــــــــــــــــــــــــ فرخ

۱۳۸۱ مرداد ۲۱, دوشنبه


شنبه گذشته، بطور تصادفي شاهد پخش برنامه اي از(جام جم2) بودم. آقائي كه دكتر و كارشناس مسائل (آمريكا) معرفي شده بود، دنباله
بحثي را كه مربوط به سياست هاي منفي! دولت ايالات متحده نسبت به ايران اسلامي! بود- ادامه ميداد كه مجري برنامه ،كلام دكتر را
قطع كرد و اعلام داشت،، هموطني پاي تلفن هست و ميخواهد با ما صحبت كند،،.
لحظه اي بعد، فردي كه خودش را (علي) معرفي ميكرد- خطاب به آقاي دكتر گفت.
ميدانيد كه هفته گذشته، همانند دفعات پيش، تعدادي از بقاياي شهداي جنگ ايران و عراق را از طريق (مهرآباد) به تهران حمل وهمراه
مراسمي كه طبق معمول برگذارميشود- آنها را براي دفن، به قبرستانها بردند.
آقا دكتر كه پيدا بود از تماس علي آقا و طرح پرسش او در برنامه اش ، زياد خوشحال نيست- در حاليكه سرش پائين بود، با تكان دادن
سر، اظهارات اورا تائيد و خواست حرفي بزند كه سئوال كننده به سخن خود ادامه داد و گفت.
من بمناسبتي كه نياز به توضيح ندارد، با اطلاع شدم كه درميان تابوت هاي شهدا- تعدادي اجساد سالم و تازه هم وجود داشتند كه درنهايت
تعجب، كاسه سر همگي آنها، تحت عمل جراحي قرار گرفته بودند!.
آقاي دكتر پس از كمي مكث ، ابتداء از تماس علي آقا تشكر كرد و در پاسخ باو اظهار داشت.
بله ! منهم از يكي از دوستان مطمئن كه در قبرستان حضور داشته، اين مطلب را شنيدم! اما در تحقيقات بعدي در نهايت اعجاب متوجه
شدم كه تني چند از جنازه ها ، با آنكه چيزي (( حدود15 سال ازجنگ گذشته است))، كاملا تازه و سالم هستند!!. اما با وجودي كه چنين
موضوعي نميتواند ريشه علمي داشته باشد- مورد توجه پزشكان و متخصصان قرار گرفته و براي پي بردن باين راز باور نكردني،
ناچار به برداشتن مغز آنها شده اند تا پس از تحقيقات و آزمايشات لازم، علت اين تازگي اجساد را آنهم پس از گذشت 15 سال كه از
مرگشان ميگذرد- تعيين كنند!!.
آقاي دكتر در ادامه پاسخي كه به علي آقا ميداد - لحظاتي را به بيان بعضي اتفاقات باور نكردني اختصاص داد و دست آخر چنين نتيجه
گرفت كه:
در عالم هستي، چنين اتفاقاتي كه ميتواند بشكلي، معجزه آسا تلقي شود وجود داشته و همچنان نيز، وجود خواهد داشت!!.
علي آقاي طفل معصوم! با شنيدن فرمايشات دكتر تلفن را قطع كرد و گوشي را گذاشت!، اما ايكاش من و امثال من كه به سخنان
حكيمانه دكتر و توضيحات او گوش ميداديم- ميتوانستيم خودمان را قانع كنيم كه چگونه ممكن هست اجسادي كه 15 سال از مرگ شان
ميگذرد و در اين مدت ( دفن) بوده اند- اكنون تازه و سالم مانده اند؟!.
سئوال باقيمانده اين است كه چرا در طي اين سالهاي دراز چنين معجزه اي روي نداده بود ؟ و اكنون كه چنين شده است، چرا كاسه سر
همه (تازه مانده ها) را شكافته و مغزشان را بيرون آورده اند؟.
فكر نمي كنيد آنها كه براي حفظ تماميت وطنشان بسوي دشمن شتافتند و مردانه شهيد شدند- هنوز هم بدست دشمن به بهانه هاي مختلف
قتل و عام ميشوند؟؟.







× آنها كه ميخواهند آزادي را تنفس كنند، يادشان باشد كه در (مالزي) هم، هوا آلوده است!.
حتما در خبر ها خوانده ايد كه : براساس احكام جديد دادگاه هاي كشور مالزي، مهاجرين غير قانوني علاوه بر زندان، و قبل از
اخراج، بايد شلاق هم بخورند!.
اكنون كشور هاي اندونزي و فيليپين كه گروه هاي قابل توجهي از شهروندانشان در مالزي كار ميكنند- قوانين جديد مهاجرت را
بشدت محكوم كرده اند و ميگويند: جذب تعداد كثيري كارگر اخراجي از مالزي، براي اين دو كشور سخت و دشوار است.
باين ترتيب معلوم ميشود در كشور هائي نظير و يا در رديف مالزي، ارزش و حرمت انسانها، بمراتب كمتر از حيوانات است.
خوش به حال حيواناتي كه در كشور هاي پيشرفته، از احترام بالائي برخوردارند و در ميان انسانهائي زندگي ميكنند كه آنها را
دوست دارند و برايشان ارزش قائل هستند!.

۱۳۸۱ مرداد ۱۹, شنبه


تصور مي كنيد، تنها در مملكت ماست كه قوانين جاري، از مجاري ( دانشمند گونه) صادر ميشود و به عنوان نمونه، كشيدن (قليان)
را براي بانوان- آنهم در دامنه هاي (البرز!) منع ميكنند؟. خير، در همه جاي دنيا ، آنها كه دستي در صدور(فرمان!) دارند- گاهي هم
اوامري صادر ميكنند كه باور آن- بخصوص با تعريفي كه از آن ميكنند- آدم را (گيج) ميكند!.
اخيرا دادگاهي در آمريكا، آقاي ،، ادوارد بل،، را براي مدت 10 ماه ، از تماشاي تلويزيون، منع كرده است!
(ادوارد) 65 ساله كه به خاطر جعل در كارت هاي اعتباري ، مجرم شناخته شده است- به خاطر اينكه سن وسالي از او گذشته و
توانائي تحمل زندان را ندارد، به حكم قاضي، بايد در خانه خود- زنداني و زير نظر باشد!.
ميگويند وكيل آقاي (ادوارد) اخيرا به حكم دادگاه، اعتراض كرده و گفته است كه: برابر قوانين آمريكا، كسي را نميتوان از تماشاي
تلويزيون، منع كرد!.
حالا، بايد ببينيم آيا در مملكت ما نيز، وكيلي، كارشناس و قانون گرائي پيدا ميشود كه بحكم ممنوعيت (قليان) در( شميران!) معترض
باشد و جرات كند! و از ( فرمان رانان!) بپرسد : در كجاي قوانين اجتماعي، دود كردن قليان جرم بحساب آمده؟و چگونه است كه
در اين مورد هم - بين بانوان و آقايان ( خط) كشيده و همچنان (زن) را زير (رگبار) گرفته اند؟!.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ فرخ


× دانشمندان ميگويند، (خوشبيني) بر طول عمر ميافزايد.
باين ترتيب، ميشود يقين كرد كه ايرانيان - بخصوص اكثريتي كه زير بار بد بيني ها و بد رفتاريها، صدايشان در آمده است- عمر
زيادي نخواهند داشت!.

۱۳۸۱ مرداد ۱۸, جمعه


خدا را شكر، گرفتاريهاي اساسي و سرنوشت ساز مملكت اسلامي مان، بخير و خوشي پايان يافت و دلسوزان و كارسازان ميهن
فارغ از همه ي زخم هاي كهنه و چرك كرده - به فكر سلامتي شهروندان افتاده اند و براي جلوگيري از مضرات دخانيات، قليان
كشيدن‌(بانوان) را - بخصوص در ارتفاعات شميران!! ممنوع اعلام كرده اند!.
در مملكتي كه اعتياد به ترياك و هروئين، برابر آمار رسمي خودشان، بيداد ميكند، منع استفاده از قليان- آنهم براي خانمها، از آن
حرفهاست.
البته بزعم آنها كه تكليف حقوق مان را در درياي مازندران مشخص وروشن كردند و جزاير سه گانه ايراني در آبهاي جنوب را
بي هيچ تعارف و زد و بند سياسي، انشاالله! حفظ خواهند كرد- هيچ مسئله مهم ديگري جز قليان كشيدن وجود نداشته است؟!، كه
اگر داشت، حتما به رتق و فتح آن مي پرداختند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ فرخ

۱۳۸۱ مرداد ۱۷, پنجشنبه


هنگامي كه به اوضاع و احوال روزگار نگاه ميكني و وحشي گريهاي بسياري از قدرتمندان و حاكمان (ريز ودرشت) را مي بيني
و ميخواني، ترديد نمي كني كه { انگار، هنوز و همچنان، در عصر جاهليت و دوران بربريت} نفس مي كشي و بقولي، زندگي ميكني؟!.
به قواعد و به قوانين (جنگل) نگاه كنيد. درنده ترين حيوانات، جز براي سير كردن شكم خود كه لازمه تنازع بقاست، به لت و پاركردن
يكديگر نمي پردازند و براي تامين منافع سيري ناپذير خود- جنگل را به قتلگاه و قربانگاه، تبديل نمي كنند.
(جنگلي)ها، نه سازمان ملل دارند! ونه كميته هاي (حقوق بشر)! ونه سازمانهاي رنگارنگي كه به اصطلاح، يك عمر پي مشورت و
پيدا كردن راه چاره!، دور هم جمع ميشوند و پس از صرف ميليون ها دلار نا قابل، بي آنكه كمترين دردي را دوا كنند- قطعنامه اي را
صادر ميكنند كه در برابرحق وتوي ( سنگين وزن)ها، بشكل كاغذ پاره اي در آمده و به بايگاني ها، فرستاده ميشود!.
در روزگار( حجر) و در اعصار ( وحشت!)، كرامت و مردانگي و اخلاق و ايمان، حتي در جبهه هاي جنگ، امري دور از ذهن نبوده
است و بر همين اساس، درتاريخ ميخوانيم كه (سروري و مولائي)، بخلاف امروز ، كمتر با حيله و تزوير و دروغ و دو روئي و زور
و امثال آن، تعريف شده است.
در عصر (تمدن!!) ، و در روزگاري كه بشر خيال ميكند به (ثريا) رسيده است!، تنها تفاوتي كه با مخلوقات قرون نا متمدن پيدا كرده است
در شيوه هاي نا مردي و گردن كلفتي و زور گوئي و ضعيف كشي اوست كه اگر در گذشته در محدوده ناچيزي، آنهم به ضرب شمشير و
برخورد هاي (تن به تن) در بين سپاهيان صورت ميگرفت، امروز با فرستادن موشك و بمب و انواع سلاح هاي ميكربي و بقول خودشان
(هسته اي) ، مردم بي گناه شهرها را در ابعاد وسيع جانيان، بخاك وخون ميكشانند.
امروز كار تمدن بشر بجائي رسيده است كه (كمال) آدمي، جاي خودش را به تامين(مال) داده است. بعبارت بهتر، كساني كه متمدن تر
هستند، براي غارت و چپاول ديگران پيش قدم ترند!!.
با يك نگاه ساده به آنچه كه امروز در (پناه!!) تمدن بشر، بر سر مردم پا برهنه و ضعيف ميآيد - در مي يابيم كه :
جنگلي ها، بمراتب از بشر متمدن امروز، متمدن ترند!.
ــــــــــــــــــــــــــــــ فرخ


۱۳۸۱ مرداد ۱۶, چهارشنبه

(!)
همت بلند دار، كه مردان روزگار
از همت بلند، به جائي رسيده اند

۱۳۸۱ مرداد ۱۴, دوشنبه


من، يه رفيقي دارم، اسمش مسعوده، رفيقي كه هيچوقت اونو از نزديك نديدم!!
خوب، اينهم از بركات (اينترنت) و رسانه هائي است كه اين روزها خيلي ها رو با هم آشنا ميكنه- بي آنكه همديگر را ديده و شناخته
باشند.
اين آقا مسعود، اينطور كه از عكسش پيداست، هم طاس هست و هم خنده رو ! - هم با نمك هست و هم با كمال !.
مسعود خان، كه در كار طنز و تنقيد، يد طولائي دارد- و انصافا گويا و روان هم مي نويسد، در يادداشتي با نام ( خالي از شوخي )
به مشكلات روز وطن اشاره كرده و نوشته است:
الو.... سلام !
الو...؟
سلام
به.... سلام، حالت چطوره؟
خوبم، صدا ميآد؟
آره بد نيست . بهتر از دفعه قبله كه هي قطع و وصل ميشد.
آره. شركت تلفن راه دور، ايراني بود عوضش كردم!.
چرا؟
براي اينكه آبروي (گراهام بل) را برده بود !. خوب. خوبي؟ . خانم و بچه ها خوبند؟.
آره. همه خوبند. ايران چه خبر؟.
مثل سابق. فقط بدتر!.
جدي؟
آره. گراني بيداد ميكنه. بايد دو كيلو اسكناس ببري كه يك كيلو مرغ بخري!!. قيمت خانه و زمين ، از كره ماه هم گرانتر شده!.
خيابانها پر از گدا و افليج ، بگير و ببند هم كه سر جاشه. يا بايد با (اون ها) باشي و يا بايد بري هتل (اوين)!.
پول در ميآري؟ اوضاع و احوالت خوبه يا نه؟.
نه بابا، بخوبي بچه ها نيست. همه شان رفته اند توي كار اقتصاد زير زميني!. وضعشان توپه توپه!.
اقتصاد زير زميني يعني چي؟
مواد و مشروب و خيلي چيزاي ديگه.
عجب!. حالا قدرت دست كيه؟.
هنوز همه كاره همون اكبر آقاست!. ديگه مردم سر و صداشون در اومده. يادت ميآد. اول انقلاب ملت نوار كاست روي پشت بام
مي گذاشتن كه ميگفت، الله اكبر؟.
آره، آره. يادم ميآد. ولي مي گفتن، نوار نبوده. مردم بودن.
فرقي نمي كنه !. ميدوني، حالا از پشت بام ها، بجاي (الله اكبر)، چي ميگن،؟ ميگن، ( اموال اكبر)!!.


۱۳۸۱ مرداد ۱۳, یکشنبه


بر پدر اين (اگر) ها، صلوات ؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دكه هاي روزنامه فروش، كه براي مدتي كوتاه، رونقي داشتند و رهگذران و روزنامه خوانها را بخود جلب ميكردند- اين روزها، سوت
و كورند.
اكنون، روي پيشخوان اين دكه ها ، روزي نامه هائي را مي بيني كه همچنان همان حرف هائي را ميزنند و به اصطلاح ،
اخباري را منتشر ميكنند كه مدتهاست براي خوانندگان، تكراري و چندش آور شده است.
بنا به عادت ديرين، جلوي يكي از همين دكه ها، ايستاده ام و نگاهي از سر بي تفاوتي- به تيتر هاي درشت شان ميكنم. نوشته ها وخبر
ها، با كمي تفاوت كه در انشاء آن مي بيني- همه در اطراف موضوع و مسائلي است كه مربوط به (دشمن!) و (اگر) هائي ميشود كه
از سال ها پيش به شنيدن آن از تلويزيون و خواندنش در جرايد، آشنا هستيم.
وطن، از نگاه قريب به اتفاق روزنامه هاي امروز- كه حتما، منتشر كننده نظرات گردانندگان هستند، آزاد ترين و امن ترين ، و در عين
حال شفاف! وسر بلند و مستقل ترين كشور هاست!. امت مسلمان و نه (ملت ايران)، در اين سرزمين آزاد و امن و سربلند و مستقل،اگر
(استكبارجهاني و مهره هاي داخلي اش!!) بگذارد، يكي از معدود بلاد اسلامي خواهد بود كه هم مژده آنرا از قرنها پيش شنيده ايم و هم
مورد توجه و حتي حسرت همسايگان و ديگر كشور هاي مسلمان( جهان) قرار خواهد گرفت!.
بر پدر اين ( اگر) ها - صلوات و بر دودمان (دشمن)، لعنت!. مگر ميگذارند كه بعد از 24 سال (آرام!!) كه آزاد و امن و سربلند وبالا
تر از همه، (مستقل) هستيم، به كارمان برسيم و الگوئي براي ديگر مسلمانها، در سراسر دنيا باشيم؟.
در ميان اين روزنامه ها- بخصوص امروز كه دوباره با توقيف يكي دو تاي آنها- قضيه بستن (فله اي) جرايد را در چند سال پيش تداعي
ميكند- به ندرت ميتواني صداي ناله اي را در قالب (نوشتار) بخواني كه اگر سر وته اين ناليدن را بهم متصل كني، مي بيني صحبت بر
سر تصاحب و تقسيم پست و مقام و حراست از آن هست و خط ونشان كشيدن هائي كه بر ميگردد به حال و هواي طمع كاران بي خيال
و آرزومندان بي يال و كوپال كه سالهاست گاه تند و گاه (بسته به وسعت خط و نشان ها)، كند- شده اند.
اما آنها كه دور و بر دكه ها جمع ميشوند و با ترديد به تيتر هاي صفحه اول روزنامه ها، مي نگرند ( همچنانكه من هم همين كارراميكنم)
آرزو به دل مانده ايم كه تا كي بايد زير لب زمزمه كنيم و بگوئيم( بزك نمير بهار ميآد- كمبزه با خيار ميآد)؟.
روزنامه نويس هاي ما- مدتهاست كه از قول حاكمان، خبر از ايجاد كار و توليد و تعادل در قيمت ها و تطابق آن با قدرت خريد اقشار به
(شرط چاقو!!) ميدهند و وعده هائي را تكرار ميكنند كه از بس مكرر و ملوث شده اند، بچه مدرسه اي ها هم، از سر درد، خنده شان مي
گيرد!.
يكي از هم محله اي ها - كه او هم سرش توي روزنامه ها بود- ابتداء چيزي زير لب زمزمه كرد و بعد بمن خيره شد و با صداي بلند
تري گفت: روزنامه ها، چيزي كه بدرد گرفتاري هاي ما بخورد نمي نويسند- اينها كه ميخواني، پيغام هائي است كه بهم ميدهند.
پرسيدم: پس مخاطب اينها - خودشان هستند؟.
زهر خندي زد و بي آنكه پاسخي بدهد، خدا حافظي كرد.
فكر ميكنم، همشهري و هم محله اي مان، ميخواست بگويد: البته آنچه بجائي نرسيد و نخواهد رسيد، فرياد ملتي است كه آزادي و امنيت
و اقتصاد و استقلال و فرهنگ و بهداشت را تنها در قالب (واژه) ها خوانده و شناخته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــ فرخ

۱۳۸۱ مرداد ۱۲, شنبه


× يكي از هموطنان عزيز، با ارسال {ئي ميل} مرا مورد لطف قرار داده و بروال مشكوك، {كه اين روزها به صورت مد درآمده!)
پرسيده است ،، منظورت از نوشتن( بره و گرگ) ويا ( 65 ميليون نمك نشناس!) چيست؟ و اصولا درپوشش كدام نگاه وسياست
و (سرپوشي)، اين مطالب را مي نويسي؟،،.
ضمن تشكر از توجه اين هموطن، بايد در پاسخ ايشان، بطور خيلي خلاصه توضيح بدهم كه.
در دنياي پر خروش امروز و در بازار پر تقلب سياست هاي آن، بنده كمترين هنوز هم جزو گروه { هيچم!}، يعني بزعم اقليت
غالب، عضويت در گروه { هيچ } را كه 65 ميليون نفر اعضاي آن هستند - به تمام رنگ
ها و ننگ هاي ديگر گروه ها و احزاب و نهاد ها و انجمن ها و سياست هاي غارتگرانه ، ترجيح داده ام و همچنان يكي
از اعضاي آن، باقي مانده ام.
گروه هيچ، ايران و ايراني را باور دارد. ايراني كه امروز زير ضربات ريا كاران و فرصت طلبان، قرار گرفته و گروه بيشمار
ما را- با آنچه كه طي اين سالها انجام داده ، به {هيچ‍} گرفته است .
من، عضو گروهي هستم كه بشكل كاملا روشن و معقول، در برابر اين همه تهاجم فكري و فيزيكي كه در مملكتم اعمال شده براين
باوريم كه اگر ديروز، دشمني را- بيرون از خانه مي شناختيم، امروز دشمنان درون را در مقياسي بسيار بيشتر و بالاتر از آن ها
مي بينيم و مي شناسيم.
كسانيكه براي حفظ قدرت، مردم را اين چنين تحقير كرده اند و بنام خدا و رسول او، تمام معيار هاي آزاد انديشي را كار{ دشمن!!)
ميدانند، اينها بدست خودشان- خودشان را آنگونه نشان داده اند ومعرفي كرده اند كه گروه {هيچ}! امروز ما ، به پوچي شان راي
داده است.
هموطن خوب من بايد بداند كه در عرصه جهان فاني قدرت هائي كه با مردم فريبي جان ميگيرند و حكم ميرانند- كاري جز نوميدي
مردم نمي كنند. پس يادداشت هاي كوتاه و ساده و درعين حال درد و رنج آوري كه من و امثال من از اوضاع روز وطنمان مي
نويسيم، بحكم عقل و منطق ، ميتواند صداي دردي باشد كه مدتهاست ازآن رنج ميبريم .
يادداشتهاي من ، صداي يك ايراني ساده- اما عاشقي است كه آرزو داشت - بجاي توصيف رنج و درد- از آزادي ها و والا ئي
هاي وطن بنويسد . از چيز هائي كه نسل امروز، آن را نمي شناسد.
آنان كه ما را {هيچ} تصور كرده اند، امروز بخصوص ، به اشتباه بزرگ خود پي برده اند- اما آيا قادر
به ابراز آن، هستند؟؟.
ــــــــــــــــــــ فرخ

۱۳۸۱ مرداد ۱۱, جمعه


فروشندگان ( اندام) در ايران؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
× حتي پيش آمده كه فروشندگان، اندام هاي خودشان را در بازار سياه، با يك اتومبيل پيكان تعويض كرده اند!!.
× به گفته مقامات، نود درصد {كليه} هاي اهدائي، از طريق خريد و فروشهاي بازار سياه تامين ميشود!.

در صف ايستادن و منتظر نوبت ماندن، در همه شهرها و پايتخت هاي بزرگ جهان، كاري طبيعي است. اما در تهران ما اين مردان جوان
هستند كه براي فروش كليه خود- به صف مي ايستند و منتظر مشتري هستند!.
آنها به ازاي دريافت 10 تا 30 ميليون ريال، برگه مجوز جراحي را امضاء ميكنند و پس از آن 10 روز در بيمارستان بستري ميشوند و
يكماه دوره نقاهت را ميگذرانند.
در برخي موارد پيش آمده كه فروشندگان، اندام هاي خودشان را در بازار سياه با يك اتومبيل پيكان، تعويض كرده اند!.
گزارش هاي گاه به گاه روزنامه ها، پر از ماجراهاي تكان دهنده هست، مردي كليه و رگي از پاي چپ خود را فروخته و آماده مي شود
تا فرنيه يك چشم خودش را نيز واگذار كند!. يك مرد ديگر كه ظاهرا، داراي چهار همسر عقدي است، به آنها {دستور} داده است كه هر
يك از آنها- يك كليه خود را بفروشند!!.
برابر آمار هاي رسمي ، نرخ بيكاري بيداد ميكند. اكثر جوانها، عاصي و در مانده، براي تامين مخارج خود و نزديكان خود، به كارها وبه
مشاغل كاذبي روي آورده اند كه عملا وضعيت جامعه و سلامت اجتماع را بهم ريخته اند.
يكي از مقامات انجمن پزشگي غير دولتي ميگويد: ،، بايد در اين وانفساي زندگي، به اهدا كنندگان اندام، احترام گذاشت!- حتي اگر اين كار
را براي پول انجام ميدهند- زيرا همين افراد مي توانستند اين پول را از راه هاي ديگر كه در سطح وسيعي از جامعه ناظر آن هستيم، مثل
دزدي و تقلب هاي رايج، به دست بياورند.،،
× در بيرون از انجمن حمايت از بيماران كليوي، جواناني به اميد اينكه متقاضيان پولدار را شناسائي كنند ايستاده اند. آنها در كارمعاملات
بازار سياه هستند!و به نسبت شناختي كه از مشتري پيدا ميكنند، قيمت ها را بالا و پائين ميبرند!.
(‍‍ب- اكبري) 25 ساله اهل بروجرد، ميگويد ،، ما اين جا منتظر مي ايستيم و سعي مي كنيم تشخيص دهيم كداميك از كساني كه به داخل
ساختمان ميروند از وضع مالي خوبي بر خوردارند. آن وقت با آنها وارد صحبت ميشويم و به آنها پيشنهاد ميكنيم تا ترتيب يك معامله(!)
خصوصي را بدهيم. من بيشتر از دو هفته هست كه هر روز باينجا ميآيم و همسر و فرزندانم نمي دانند چرا به تهران آمده ام! - اما اگر
بتوانم حداقل دو- سه ميليون جور كنم ميتوانم خانواده ام را بگردانم.
وقتي {انقلاب!} شد، قرار بود تا جامعه اي بر اساس عدل و مساوات، برپا شود!!، اما {اكبر} 29 ساله كه اونيز جزو فروشندگان كليه هست
ميگويد ،، اينجا مدتهاست به يك كشور بي حساب و كتاب مبدل شده است، اگر پول داشته باشي زندگي ات ميگذرد و اگر نداشتي، بايد بميري!.



۱۳۸۱ مرداد ۱۰, پنجشنبه


خوش آمدي كه در{آستارا} بما گفتند؟!
دو هفته پيش، به بهانه سير و سياحت!، باتفاق يكي از دوستان ، راهي شمال شديم و دير وقت به {آستارا} رسيديم. نيم ساعتي خيابانها و
محله هاي شهر را، بي آنكه بلد باشيم پيموديم و جلوي يكي از مهمان سرا ها !، پارك كرديم و پياده شديم.
رفيقمان مامور آوردن ساك ها شد و من براي اجاره اطاق از پله هاي {هتل} بالا رفتم. اطاقي كه پنجره آن مشرف به خيابان بود دراختيار
گذاشتند و براي كمك به دوست. به خيابان بازگشتم.
جواني بلند بالا، در حاليكه روي زين موتورسيكلت روشن خود نشسته بود با دوستم مشغول صحبت بود. پرسيدم از دوستان هستند؟!
گفت: نه بابا، ميگه آبجوي فرد اعلا دارم!.
گفتم كو؟ گفت اگه بخواهيم، فورا تحويل ميده.
چيزي كمتر از پنج دقيقه نگذشته بود كه موتورسوار در حاليكه بسته پلاستيكي سياه رنگي را به دوستم ميداد- مطالبه پول كرد.
رفيقم خواست بسته را باز كند اما موتورسوار با شتابي كه معمولا جزئي از ژست قاچاق فروش ها هست. بسته را گرفت و گفت.
آقا جان! معطل نكن. آبجو آلماني است و مامورها هم در تعقيب من!.
رفيقمان كه يك پاي معامله بود، در حاليكه براي پرداخت پول دست به جيب ميبرد- از روي بسته پلاستيك، درون آنرا لمس كرد و نيم نگاهي
بمن انداخت و با اشاره سر فهماند كه بله، وجود قوطي ها ي آبجو را كه بنظر {خنك} هم ميآمده، لمس كرده است!.
موتورسوار در حاليكه اسكناس ها را تحويل ميگرفت. چند بار تكرار كرد: مراقب باشيد، اگر ماموران بفهمند اوضاع {خيط !!} ميشه.
بعد هم {گاز} موتور را گرفت و بسرعت باد- دور شد.
رفيقمان كه لبخند رضايت بخشي بر لب داشت ، رو بمن كرد و گفت.
برو بريم بالا، مدتي است آبجو نخورده ايم .
وقتي به اطاق رسيديم. اولين كارمان باز كردن بسته پلاستكي بود.
12 تا قوطي به اندازه قوطي هاي آبجو- با اين تفاوت كه روي هر كدام از آنها علاوه بر تصوير، نوشته شده بود.
كنسرو نخود فرنگي !!.
ـــــــــــــــــــــ فرخ