۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

خدا... بیامرزدش



سی و چند سال پیش همچین روزهایی بود که شاه گریه کرد و رفت…!؟

به طرف میدان مجسمه میرفتم و مردم رو میدیدم که شادمانه شیرینی و شکلات پخش میکنن و چند تا بچه داد میزدن شاه فراری شده سوار گاری شده…!؟

یه شیرین عقل دیگه ای هم داد میزد مَمَد دِماغ دَر رَفت…! مَمَد دِماغ دَر رَفت ....مردم جلوی ماشین ها رو میگرفتن و تا راننده رو پیاده نمیکردن که برقصه نمیذاشتن بره…!؟

بخت برگشته ها نمیدونستن که این آخرین رقص عمرشونه

عکس شاه رو از روی اسکناس ها درآورده بودن و با خوشحالی به هم نشون میدادن و نمیدونستن عکس شاه که از اون اسکناس ها جدا شد دیگه روز به روز ارزشش پایین میاد تا حد تکه ای کاغذ

هر دلار هفت تومان بود… و هر تومان کلی ریال با ارزش

یک عکس بزرگ از شاه رو در محل خانه آیت الله شیرازی نصب کرده بودن که یک جفت شاخ داشت و از دندانهای دراکولایی اش خون میچکید…

خون جوانان وطن بود به اصطلاح !!....؟ .....و سالها گذشت از اون روز…. دیگه مردم از شاه بعنوان مَمَد دِماغ یاد نمیکنن و کسی نمیگه شاه فراری شده بلکه آه میکشن و میگن خدا بیامرزدش…! نور به قبرش بباره ایشالله

دیگه رقصیدن جُرم شد…! پولها بی ارزش شد…! دلار افسار برید…! نفت که سر سفره نیامد که بماند نان هم پرکشید…برکت هم رفت…! نه آب و برقی مجانی شد و نه اتوبوسی…! ارزان شدن پیشکش ….کمرها شکست این قبض های لعنتی….! معنویاتمان هم بر باد رفت!!؟

سر در گریبونیم ما خود کرده های بی تدبیر…در پی لقمه ای نان که روزی قوت مسکینان بود


از وبلاگ:تلخ نوشته ها... مسعودمشهدی