۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

سخن از تهاجم روانی به یک ملت نیست



خلافت اسلامی ایران به ویژه پس از پایان جنگ با عراق به تکرار و تاکید، بلاانقطاع از تهاجم فرهنگی (غرب) سخن گفته و می گویند. اما کلاً از تهاجم روانی رژیم به همه ملت ایران سخنی در میان نیست. تهاجمی به همه ملت ایران از هر قوم و جنس و طبقه ای و در سراسر سه دهه گذشه. این تهاجم چگونه صورت گرفته است و پیامدهای آن بر جامعه چیست؟
از بین بردن اطمینان خاطر یا به عبارت دیگر، پریشان خاطر کردن مردم، حتی اعضای حکومت، از طریق متزلزل کردن جایگاه ایشان، تغییرات پی در پی و ناگهانی در روش ها، قوانین و مقررات در همه زمینه ها، از کسب و کار و روابط اجتماعی گرفته تا متن کتاب های درسی. تهاجم بی وقفه و بی پشتوانه قانونی و حتی عرفی به حریم خصوصی افراد، کشتار وسیع مردم با تهاجم نظامی (برای نمونه: کردستان) یا در زندان ها و یا اعزام نوجوانان و جوانان به جبهه های جنگ بدون آموزش اسلحه کافی و مناسب (برای نمونه: کشته شدن همه اعضای سپاه محمد در یک روز و مانند آن). نمونه های کوچکتر ولی همان اندازه تاثیرگذار همچون تغییر مکرر نام خیابان ها و مکان ها و ... جای خود دارد.
مجموعه این عوامل سبب می شود که: اعتماد به نفس مردم آسیب دیده در موارد حاد از میان برود. پیامد بلافاصله آسیب دیدن اعتماد به نفس، پدیده حسد است. حسد، روابط درونی فرد، یعنی تعادل روانی فرد و روابط بیرونی او، یعنی با دیگران را به کلی درگیر خود می سازد. به عبارت آخر انرژی مثبت و سازنده فرد و جامعه را دچار خلل کرده و گاهی به کلی از میان می برد. حسود همه برتری هایی را که در خود دارد نمی بیند و در عین حال به شدت می کوشد برتری های دیگران را هم حاشا کند و در صورت امکان از میان ببرد. حسد، آزار روانی بسیار ویرانگر و خطرناکی است. این آزار روانی در جامعه ایرانی گسترش نگران کننده یافته و به یکی از موانع جدی رشد و پیشرفت سالم افراد و در نتیجه کل جامعه شده است.
اهانت مداوم و همیشگی: از طریق رفتار دور از آداب پذیرفته شده اجتماعی با مردم در ادارات، در آموزشگاه ها، در همه جا، ضرب و شتم مردم و به ویژه جوانان در خیابان و کوی و برزن، برای مثال لباسی که پوشیده اند یا شادی کردن برای فرا رسیدن سال نو، یا بازداشت زنان و دختران و بردن آنان به بازداشگاه های نهی از منکرات. برخی از این بازداشتگاه ها شهرتی ترسناک دارند. نمونه آن پزشک جوانی که در همدان در یکی از همین بازداشتگاه ها به قتل رسید و امثال آن. مجموعه این رفتارها حس عزت نفس را می کشد و غرور را جایگزین حس عزت نفس می کند. عواقب غرور را در رفتار همه می توان دید. بارزترین نمود این عارضه روانی، ناتوانی از پذیرش خطای خود و عذر تقصیر خواستن است. تا حدی که اگر کسی برای خطایی که کرده و آزاری که به دیگری رسانده پوزش خواهی کند از ضعف وی دانسته می شود. نمونه های سیاسی این پدیده در سه دهه گذشته فراوان است، فقط برای مثال ادامه گروگان گیری و ادامه جنگ را یادآور می شویم.
اجحاف: آن است که شایستگان به هر منصب و شغلی را برانند و به جایش کسی را بگمارند که فاقد استطاعت علمی و تجربی در آن کار و منصب است. مثلا جوانی بیست و چند ساله بدون تحصیلات در رشته حقوق و بدون کارآموزی را در مسند قضاوت بنشانند و نمونه های بسیار دیگر. احساسی را که در شایستگان پدید می آید احساس اجحاف می گوییم. احساسی تلخ و مخرب. در تاریخ اجتماعی- سیاسی ایران، اجحاف پیشینه ای کهن دارد
آنکه اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد
بیتی است از قصیده ای سروده «سیف فرغانی»، سده ۷ و ۸ هجری، که به خاطر همین قصیده به دست دولت ایلخانی مغول کشته شد. یا کودک شش ساله ای را در زمان ناصرالدین شاه به منصب امیرتومانی یعنی سرلشکری می گمارند و امروز ... طول مدت و گستردگی اجحاف سبب می شود که پدیده ای به مراتب مخرب تر وارد اجتماع و روابط اجتماعی شود: احساس اجحاف مزمن.
پدیده ای که به پیامد آن، مردم هیچ چیز را بر حق نمی بینند و حتی ویژگی ها و برتری های مادرزادی دیگران را نمی پذیرند، تا چه رسد به مزیت های اکتسابی! نمونه های این ناهنجاری های روانی در تداول عامه بسیار است، مثلا حتی هنگام ستایش از قد و بالای برازنده کسی، یا آواز خوش دیگری، آن را با ناسزا همراه می کنند. به طور خلاصه کار به جایی می رسد که هیچ کس، کس دیگری را قبول ندارد. آثار این عارضه روانی را در همه زوایا و سطوح زندگی ایرانیان در داخل و خارج از کشور به روشنی می توان دید. حتی ایرانیانی که سال هاست خارج از ایران زندگی می کنند و با رژیم کنونی در تقابل و به نوعی در مبارزه اند. این عارضه سبب تجزیه کامل جامعه شده، تنها راه حکومت کردن را اعمال زور قرار می دهد. یعنی اجحاف منتهی به اعمال زور و اعمال زور بی وقفه، منتهی به اجحاف می شود و .... می شود و مکرر. چرخه ای پلید و مرگبار زندگی همه را در چنبره خود می فشارد تا آن هنگام که منبع زور از کار بیفتد. در این حال یکی از برآیندهای محتمل، تجزیه کشور می تواند باشد. دقیقا همان نکته ای که حکومت های استبدادی که خود شاهد بوده ایم برای هراساندن ملت و مطیع ساختن ایشان در برابر استبداد و حق کشی های ناشی از آن به عنوان حربه ای به کار برده و می برند. امروزه به علت اینکه بخشی بزرگ از مردم با سوادند و در شهرها زندگی می کنند و در معرض اطلاع رسانی گسترده هستند، موارد اجحاف را هرچه واضح تر می بینند و تاثیرات مخرب آن هرچه بیشتر در ایشان کارگر می شود.
تحقیر مداوم همه، از جملهنامه علنی و خفت بار رهبر پیشین به رییس جمهوری وقت که مثلا خطایی در اندیشه او و در سخن وی در نماز جمعه را تذکر می داد. یا مقاله حیرت انگیز یکی از وابستگان رژیم که تنها کسانی که از تبار روحانیون هستند مستحق عضویت در کادردیپلماتیک کشور می باشند. اندیشه پنهان در این مقاله را جز با واژه قبیح نمی توان توصیف کرد. این روش سبب ایجاد عقده حقارت یا آزار خود کم بینی می شود. یکی از تولیدات آزار حقارت، مهر طلبی است. یعنی شخص به طور ناخود آگاه مداوما خود را ستم دیده می بیند و دیگران را ستمکار. حتی هنگامی که بدترین و شنیع ترین رفتارها را با دیگران می کند، کماکان خود را رنج دیده می یابد و در انتظار دلجویی.
این عارضه در همه رفتارها و روابط شخص تاثیر می گذارد، تاثیری منفی. از سخن گفتن به لحن و ماهیتی رنجیده خاطر، مثلا به جای سپاسگزاری از تلفن احوالپرسی دوستی، سخنانی از این قبیل به کار می برد: چه عجب یاد ما کردی، سایه شما سنگین شده و مانند آن، یا مطالبه کردن به جای درخواست کردن، توقع داشتن دایمی از دیگران و ... در این میان حاکمان هم که به هر حال از چنین متنی برخاسته اند همواره مردم را ناسپاس می بینند و توقع بیشتر و بیشتر دارند، تا حد فدایی شدن، ولایت پذیری (یعنی خود را بی قید و شرط در اختیار و اراده و امیال دیگری نهادن) و البته چاپلوسی و مدح گفتن. از سوی دیگر شهروندان نیز با حکام همین برخورد را دارند و طبعا کارهای مثبت احتمالی را هم نمی بینند.
تحقیر مدام مردم سبب می شود حس حرمت پذیری تدریجا کاهش یافته تا جایی که کلا از میان برود. این همان پدیده ای است که در تداول عامه از آن چنین یاد می شود: فلانی جنبه ندارد، به فلان کس نمی شود رو داد، گربه را باید دم حجله کشت و ... این همان پدیده ای است که در بیان علمی آستانه اشباع خوانده می شود. یعنی چنان می شود که حتی اگر امروز یا فردا حکومتی مسئول، مصدر کار شود و قصد خدمت داشته باشد هم نمی تواند با دیدگاهی انباشته از انواع پدیده های منفی که در طول زمان در اذهان جای گرفته است به آسانی کاری از پیش ببرد.
اعمال نیت و اداره حاکم به جای خواست و اراده مردم سبب اختلال در رشد عاطفی اشخاص گردیده ایشان را دچار کودک ماندگی می کند. یکی از پدیده های پیامد آن لجبازی و یکدندگی است در همه سطوح. زیرا شخص کودک مانده دچار خود شیفتگی شده همه کارهای خود را نیکو و پسندیده می یابد و می پندارد. هر چند منطق و واقعیت خلاف آن را نشان دهد. از نمونه های سیاسی آن از ماجرای گروگان گیری یا خطوط لوله سراسر آسیای میانه – قفقاز به آب های آزاد جنوب ایران می توان یاد کرد. فرصتی زرین از جهت ژئوپولیتیکی و علاقه مند ساختن همه کشورهای قدرتمند به حفظ یکپارچگی ارضی کشور از کف رفت. افزون بر آن افزایش توان تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی جهانی و منبع درآمدی مطمئن هم به باد رفت.
آرزواندیشی و خیال پردازی یعنی بریدن از واقعیت یکی دیگر از نتایج اختلال رشد عاطفی یا کودک ماندگی است. داد و ستدی بی حاصل میان حاکمان و تابعان به جریان می افتد. هر دو طرف برای یک چندی از این معامله خرسندند تا وقتی که واقعیت خود را با همه هیبت و تلخی به همگان تحمیل کند. از نمونه های آن، وعده رسیدن به تمدن بزرگ در طی زندگی یک نسل در جامعه ای که بر این نیت تفاهمی اصولی نداشت، ایجاد دموکراسی نمونه در تاریخ جهان ( بهار آزادی!) تا برق رایگان، شعار جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم – هم زمان با ناکامی های پی در پی در جبهه های نبرد با دشمنی کوچک- تا پول نفت سر سفره مردم. در چنین فضایی چنانچه رجلی با درک واقعیت معضلی را از سر راه بردارد یا خطری را از موجودیت کشور دور سازد، عملش مهجور می ماند و قدرتش ناشناخته. نمونه آن: ایران تنها کشوری بود که در جنگ دوم جهانی به اشغال قوای متفقین در آمد ولی حتی یک سانتی متر از خاک آن نیز تجزیه نشد، باوجود اراده و اقدام متفقی چون اتحاد شوروی. این نبود مگر اثر تدبیر نخست وزیر وقت و وزیر امور خارجه دولت او
این که آیا رژیم کنونی ایران بر اساس برنامه ای تدوین شده با ملت چنین رفتاری می کند نیاز به سندی متقن دارد که طبعا در دسترس این نگارنده نیست. اما قرینه ای آشکار و روشن در دسترس است: علوم انسانی ممنوع، که غربی است!؟
دروغ نوع دوم! این که کسی برای کندن مالی از دیگری، البته به ناحق، دروغ زنی کند مطلبی است شناخته شده که در قوانین جزایی ایران تحت عنوان مغرور کردن یعنی گمراه کردن، جایی داشت. اما امروزه نوع دیگری از دروغ گویی رواجی تام یافته است که در بادی امر علت ارتکاب بدان بر شنونده روشن نیست. گوینده، خود را نزد شنونده ای که به هر حال تاثیری در کار و بار و زندگی وی ندارد و خود هم می داند، شخصی دارای موقعیتی ممتاز از جهات مورد پسند خویش معرفی می کند. جهانی مجازی می آفریند و خود را در مرکز آن قرار می دهد. چون فردیت فرد، هویتی یگانه که هر کسی دارد زیر فشار حکومتی است توتالیتر یا تام گرا. فشاری که می کوشد همگان را به شکل خشت هایی یک شکل و یک اندازه در بنای مورد علاقه خود به کار برد. در این حالت فرد، ولو با دروغ پردازی، از هویت و استقلال روانی خود دفاع می کند. دنیایی تخیلی می سازد که عوامل حکومت را بدان دسترسی نیست.
خلاصه کلام آنکه بهداشت روانی جامعه در خطر است و در کام بحرانی خرد کننده. به عبارت دیگر این روش حاصلی ندارد مگر تجزیه جامعه با همه پیامدهای سهمگین آن. در این شرایط حکومت خود بیش از همه در معرض خطر فروپاشی است، زیرا تضمینی برای تولید و تحمیل پیوسته و بی وقفه زور وجود ندارد!
؟
v o a