۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

باز بینی " یادداشت های " فرخ - جون 2002

این " هزار و ششصد و چهلمین " یادداشت من دراینجاست
راستی ، سماجت برای عقب ماندگی یک ملت از قافله ی امروز جهان ، کار مردان خداست ؟؟؟

بنده. خوشبختانه و يا بدبختانه. جزو جوانان قديم هستم!. از اون قديمي هائي كه يك مشت خاطره خوب و شيرين را با يك دنيا ديدني هاي
تلخ و دردناك. بهم ريخته ام و معجوني نه چندان گوارا از آن. ساخته ام!.؟
به روزگار جواني خودم و به حال و روز جوانان امروز فكر ميكنم و در مقام قياس. خود و امثال خودم را نا شكر و جوانهاي امروزرا
طعمه و قرباني. مي بينم .
ياد گذشته ها بخير. ياد آن روز هائي كه دوتائي يك آبجوي مجيديه ميخورديم و مست ميكرديم !. ؟
و ياد اين سالها كه بسياري از برومندان جامعه. يعني اكثريت جوان، نه از{مجيديه} و نه از{ شمس} چيزي ميدانند و نه اصلا به مزه
و طعم آبجو آشنا هستند !!.؟
ياد آن روزها كه باتفاق رفقا به {لاله زار} و { استانبول} ميرفتيم و با يك تومن، يك ساندويج پر و كنده ميخورديم و با شش ريال بليت
سينما، به تماشاي { ناخداي نيمه شب} و{ صاعقه} و {تارزان} مي نشستيم.
ياد آن روزها كه وقتي دختر همسايه و هم محل، از كنارمان عبور ميكرد. با وجودي كه سبيل هايمان را { دوكلاسي} كرده بوديم و
خودمان را در هيبت مرد مي پنداشتيم سرمان را پائين مي انداختيم تا مبادا دخترك احساس مزاحمت كند!.؟
اون وقت ها، مسجد و منبر هم داشتيم و در ماه هاي محرم و شبهاي قدر همگي سياه مي پوشيديم و سينه ميزديم و قرآن سر ميگرفتيم.
بزرگ تر ها تو خيابان، هيچوقت جلومان را نمي گرفتند وحق دخالت و فضولي به بهانه امر به معروف نداشتند- صحبت از بكش
جلو و عقب!و بپوشون هم نداشتيم. پيراهن آستين كوتاه و بلند به تن داشتن و انتخاب رنگهاي قرمز و آبي و سفيد و سياه هم دلبخواهي
بود. دخترا خيلي هاشون {ميني ژوپي} بودند و چادر و روسري هم رواج داشت. هم فكول بود و فكولي و هم ريش بود و عمامه.
حضرات پيش نماز هاي مساجد محل، احترام خاصي داشتند. خدا رحمت كند مرحوم آقاي بحرالعلوم را كه در مسجد فخريه در خيابان
اميريه.جماعت برپا ميكرد و سالار و سرور اهل محل بود .
بچه پدر مادر دار تهران در تمام سالهاي جواني اش. نه رنگ ترياك و حشيش و بنگ را ديده بود و نه ميدانست كه اين بلاي متداول
امروز، چه بوئي دارد. آنها كه در خانواده و فاميل. مردان مسن داشتند مي ديدند و ميدانند كه اغلب آنها بدور از چشم ديگران،منقل و
وافوري داشتند و روزگار كهولت را با دود كردن ترياك. سر ميكردند.
كار و بار جوانها ، چه آنها كه درس را رها ميكردند و چه آندسته كه موفق به دريافت ديپلم ميشدند پر رونق بود و كمتر اهل تلاش و
كار را بيكار ميديدي.
يادش بخير، در روزگار جواني ما. حزب بازي هم رايج بود. يادم هست كه اغلب هم سن وسالهاي پرشور كه حالات افراطي داشتند
خودشان را {توده اي} ميدانستند‌!!. طفلك اين توديها، بيشترشان وقتي بخود آمدند ديدند كاري جز، پخش اعلاميه و روزنامه {مردم}
ندارند. يعني بيشتر از اين، رتبه اي نگرفتند !!. ؟
و ..... اكنون به روزگار حاضر مي نگرم. جوانها را بمراتب جا افتاده تر از آن روزگاران مي بينم. دختر خانمها نسبت به 40 سال
پيش. از جهات بسياري، از جمله درك حقوق خود پيشرفت داشته اند و شايد بهمين دليل هم هست كه پيوسته {ازما بهتران} سعي دارند
تا آنها را تحقير كنند و مثل دوران {قاجار} به {حياط خلوتها} بكشانند.
طرف هاي غروب كه براي تهيه روزنامه، به خيابان ميآيم و جوانها را دسته دسته جلوي مغازه ها در حال تخمه شكستن مي بينم دلم
ميگيرد و به لعن و نفرين كساني مي پردازم كه در كسوت وزير و مدير و مسئول. خود فروشي كردند و فريب خوردند و فرار كردند!؟.
حالا اگر به ابعاد مختلف زندگي جوانها دقت كني و اگر روزگارشان را با بديهي ترين شرايط ديروز بسنجي. اگر لجباز و نا شكر و
منجمد و متحجر نباشي. سخت ملول و ناراحت و نگران خواهي شد.
حيف از ما- حيف از ايران و ايراني. حيف از اين همه نيرو و انرژي كه دارد مفت و مسلم هدر ميرود .
من هنوز هم نتوانسته ام بفهمم كه در اين ده - بيست سال گذشته، چرا و چطور، يكي ازاين حضرات پيدا نشده كه مردانه و صادقانه
بمردم بگويد اين راه كه ميروند - به كجا ختم ميشود ؟...
راستي، سماجت براي عقب ماندگي يك ملت از قافله ي امروز جهان، كار مردان خداست؟؟
فرخ
تابستان 1381