۱۳۸۵ فروردین ۸, سه‌شنبه

حافظ وبلاگ‌نويس در دادگاه بلخ ؟!0



فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلي و دانش، همين گناهت بس

ندانم اين چه سودا بود كه بر ما برفت؟. ما بوديم و جام مي و ياد ساقي و كنج خرابات.0

ما بوديم و خرقه‌اي پشمينه و ذكر و تسبيح و اوراد.
ما بوديم و گلگشت مصلي و آب ركن‌آباد.
كس ندانست كدامين شيرپاك‌خورده بر ما وسوسه‌ انداخت كه غزليات خود با مسلك وب و بر مصحف وبلاگ بنويسيم! و چنين بيهوده رنجي بر جان بخريم.
بغير آن ‌كه بشد دين و دانش از دستم
بيا بگو كه از عشقت چه طرف بربستم
در اين بلاگ نبشتن بود كه ما بسيار به تعب افتاديم و روزگار بر ما سخت شد و نادانان آن‌چه خود خواستند از آن يافتند نه آن‌چه در دل ما بود. تا آخرالامر به دادگاه فراخوانده شديم و در پيشگاه يكي قاضي ايستاديم كه مر او را آي‌كيو! بسيار نازل بود. در جايگاه متهمين ايستاديم و فوتي كرديم و قل هوالله خوانديم. خلايق نيز با آن قيافه‌هاي خنگ و شنگول همانند تماشاچيان سيرك‌هاي مونت‌كارلو در دادگاه جمع شده و نظاره مي‌كردند. مستنطقي چركين جامه و كريه‌المنظر پيش آمد و كيفرخواست‌نامه‌اي قرائت كرد بدين شرح
نام: خواجه شمس‌الدين محمد حافظ شيرازي نام مستعار: حافظ شيرازي نام پدر: بهاءالدين متولد: شيراز متهم است به اشاعه‌ي فحشا، ارتباط نامشروع با زناني به اسم مستعار دلبر، ساقي و غيره و نيز شرب خمر و ترويج آن، ايجاد محافل لهو و لعب، اهانت به مقامات قضايي و كبار و قصد فرار به اسرائيل كه همه‌ي اينها را از طريق وبلاگ خود با نام «غزليات ديجيتال» اعتراف نموده است.!!0
من تنها حيرت‌زده گفتم: - به لا اله الا الله قسم كه زبان‌تان نمي‌‌دانم و ندانم كه چه مي‌گوئيد. اينها همه اسرار الهي است و نه آن است كه شما مي‌گوئيد و با آن تفأل مي‌زنيد. ما گوشه‌اي كنار آب ركن‌آباد،" لپ‌تاپ " بر زانو نشسته‌ايم و در اعتكافيم و اين بهتان‌ها ندانيم كه چيست. مستنطق جيغ زد: ساكت! پس جرم افشاي اسرار مملكتي را به آن نيز اضافه كنيد. آقاي قاضي! متهم خودش را به ناداني مي‌زند و قصد هتك حرمت دادگاه را دارد. فلذا اشد مجازات او را خواستارم. قاضي كه انگشتش را تا مغز در دماغ كرده بود، انگشتش را درآورد و در حال گرد كردن تكه‌اي از مغزش گفت:0
آقاي حافظ شيرازي! تمام ادله عليه شماست و اينها تنها گوشه‌هايي از شواهد و اعتراف شما در وبلاگ‌تان است. پس دفاع بيهوده است. اينها ضميمه پرونده است که در وبلاگ ‌تان چندين مورد اعتراف به شرب خمر و اشاعه‌ي آن نموده‌ايد: 0
حافظا مي‌خور و رندي كن و خوش باش
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
يا:0
ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم
اي بي‌خبرتو ز شرب مدام ما
ايضاً:0
باده‌نوشي كه در او روي و ريايي نبود
بهتر از زهدفروشي كه در او روي و رياست
و بسياري از اين دست. تازه در كمال پررويي و جسارت به قاضي نيز در اين باب اهانت نموده‌ايد و كفر گفته و اعتراف به مذهبي ساختگي كرديد كه خارج از چهارچوب و استانداردهاي ماست!!.:0
من نخواهم كرد ترك يار و جام مي
زاهدان معذور داريدم كه اينم مذهب است
و ايضاً ده‌ها كفرگويي از اين نوع كه در وبلاگ خود نوشته و خلايق را با آن گمراه مي‌كنيد. گفتيم فيلترينگ يا يك پالايه يا قيف خفن روي وبلاگ‌تان ببندند كه نفس‌تان كيپ شود. اما مگر از رو رفتيد؟ شروع كرديد به نوشتن مطالبي درباره ارتباط نامشروع با زنان آن‌چناني با اسامي مستعار ساقي و دلبر و غيره و ذلك كه اينها تنها نمونه‌هايي است كه در پرونده آورده شده:0
گفته بودي كه شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يك
يا:0
زهد من با تو چه سنجد كه به يغماي دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌اي
و نيز:0
تو كافردل نمي‌بندي نقاب زلف و مي‌ترسم
كه محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
و ايضاً:0
ديدار شد ميسر و بوس و كنار هم
از بخت شكر دارم و از روزگار هم
و بخشي از عمليات جنسي خود با خانم معلوم‌الحال و مجهول‌الهويه‌اي به نام ساقي را با وقاحت اين گونه نوشته‌ايد: رشته‌ي تسبيح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقي سيمين ساق بود كه برخي افراد بي‌حيا اين اخير را اين گونه نيز مي‌خوانند:0
دستم اندر پاچه‌ي ساقي سيمين‌ساق بود..!0
. و نيز تشويش اذهان عمومي با نوشتن چنين ابياتي:!!0
: نشان اهل خدا عاشقي است، با خود دار
كه در مشايخ شهر اين نشان نمي‌بينم
يا:0
واعظان كاين جلوه بر محراب و منبر مي‌كنند
چون به خلوت مي‌روند آن كار ديگر مي‌كنند
گفتم: يا ايهالقاضي القضات! من ندانم چه مي‌گوييد... اما در عجبم كه آن قصد فرار به اسراييل چه صيغه‌اي باشد؟ گفت: همين اعتراف شما كافي است:!0
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
گفتم: مقصود از ملك سليمان، سرزمين بني‌اسرائيل نيست ايهاالناس! قاضي با چكشي روي ميز زد و گفت: خاموش! مقصود همين است كه ما مي‌گوييم ولاغير! ***..0
بدين گونه ما محكوم به چندين بار اعدام با اعمال شاقه و سپس حبس ابد شديم. خدايش بيامرزد اين وبلاگ‌نويس را كه گفته بود
يا عيسا مسيح! خوب شد امروز نبودي وگرنه افراطيون مسيحي به صليبت مي‌كشيدند