۱۳۸۳ اسفند ۱۴, جمعه

بسی حکایت دل هست با نسیم سحر

به یاد آنها که در (نصف جهان) کنار یکدیگرند ؟
...................و
دراین خیال بسر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف درازت بسر نمیآید
چنان به حسرت خاک - در تو میمیرم
که آب زندگی ام در نظر نمیآید
بسی حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب - سحر نمیآید
فدای دوست نکردیم عمر و مال - دریغ
که کار عشق به ما - این قدر - نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از هرکس
کنون ز حلقه ی زلفت - بدر نمیآید