قصه ي غصه ها ... ؟
...اينجا دانشگاه! آزاد قم است و دختران از صحبت كردن با پسرهاي همكلاسي ميترسند!0پشت پرده سبز رنگ ورودي دانشگاه كه فضاي دبيرستان را يادآوري ميكند، همه چيز دو قسمت ميشود: دو حياط، دو بوفه، كلاسهايي كه حتي دو در دارد براي جدا كردن دو جنس، دو نگاه- دختران و پسران!....
دختركان گوشه به گوشه در سهم كوچكشان از دانشگاهي كه آرزويش را داشتند نشستهاند. با چادرهايي كه بعضيها دنبال خود ميكشند؛ براي اولين بار است تجربهاش ميكنند.آن هم يك تجربه اجباري كه نميدانم چه چيزي در دلشان ميكارد!. من فقط يك همراه هستم كه به هواي دوستم وارد اين دانشگاه ميشوم. جلوي در به خاطر پوشيدن شلوار جين راهم نميدهند. در هيچ رسالهاي نخواندهام كه پوشيدن شلوار جين حرام است..
قانونه!ـ حتي اگر اين قانون غلط باشه؟تا حالا از اين موردها نداشتيم. كسي بحث نميكنه اينجا.
به هرحال پوشيدن شلوار جين حرام كه نيست؟ـ جلف كه هست خانوم !. اين قدر جلوتون رو نگرفتن به اينجا رسيدين!0
.يعني همه اين آدمهايي كه شلوار جين ميپوشن جلف هستند؟(تقريباً من رو به عقب هُل ميده. بازوي راستم رو ميگيره و بدون هيچ بحثي، حتي بدون دادن جوابي براي سؤالم پشت پرده سبز دانشگاه جا ميمونم)...راه برگشت قم تا تهران، آن هم بينتيجه! اما اين داستان ارزش برگشتن دارد. حتماً گفتنيهاي زيادي آن طرف پرده سبز خوابيده است. فردا، با شلوار مشكي ساده، مانتوي گشاد و چادر راه ميافتيم. ميدان پانزده خرداد قم و باز رد شدن از پرده سبز دانشگاه. فضاي سبزي نيست. دخترها اين طرف ديوار و پسرها آن طرف. كلاسهاي درس با دو در مجزا!. پسرها روي نيمكتهاي جلو مينشينند و دخترها نيمكتهاي عقب را پر ميكنند، آن هم با يك رديف فاصله 0 جلو! نشستن توي رديف( فاصله)- يعني خريدن نگاههاي ناجور بقيه! يعني فكرها و قضاوتهاي نادرست كه ما در انجامش خيلي خبرهايم!0.
ريحانه دانشجوي ترم اول زبان انگليسي است. روز ثبت نام به خاطر نداشتن چادر پشت در ميماند و حتماً خاطره خوبي از روز پا گذاشتن به دانشگاه در ذهنش ميماند !0يك كلاسمون در قسمت پسرها تشكيل ميشد. اون وقت دو تا از آقايون حراست! دخترها رو به صف ميكنن و ما رو تا قسمت پسرها ميرسونن. تا خود كلاس يعني بدون هماهنگ كردن با حراست و بدون اين كه يك نفر از اونها دنبالت نباشند اصلاًحق ورود به اون طرف رو نداري.ـ براي پسرها هم قانون همين طوره؟آره. اونها هم بايد با حراست هماهنگ كنن. پسرها هم حق گذاشتن ته ريش يا ريش مدل دار ندارن. براي ما هم با اين كه چادر اجباريه اما به رنگ و مدل مانتو حساس هستن. بچهها اصلاً از اومدن توي حياط ميترسن. اينجا آدم همهاش فكر ميكنه داره گناه ميكنه. مثلاً دوستم هفتهها پيش مقنعهاش رو داخل مانتو كرده بود، تازه چادر هم سرش بود اما دم در نگهش داشتند. خانم حراستي! گفت: «ما بايد از فساد جلوگيري كنيم!»!!0دوستت چي گفت؟ـ هيچي! گفت: يعني ما اين قدر فاسد بوديم و خودمون خبر نداشتيم!0تو تهراني هستي؟ـ آره. اما خوابگاه نگرفتم. هفتهاي سه روز ميام و برميگردم.چرا خوابگاه نگرفتي؟ـ0با هر اتاقي 12 نفر و قانونهايي كه سفتتر از اينجا، توي خوابگاه اجرا ميشد اصلاً نميتونستم تحمل كنم. حاضرم 3 روز در هفته برم و برگردم.. بايد با اتوبوس برم كه براي يك دختر هيجده ساله چقدر امنيت داره؟ دائم بايد به راننده سفارش كنم كه يه خانوم بغل دست من بشونه.!! آيا بشه آيا نشه.!!0يعني دانشگاه سرويس نداره؟ـ نه! واقعاً خنده داره كه توي دانشگاه به خاطر صحبت كردن با همكلاسي پسر از كلاس محروم ميشي اما بيرون اين در فرقي نميكنه چه بلايي سرت بياد. يعني اگه 6 غروب هم تعطيل شدي مهم نيست پياده تا تهران بري يا هر جور ديگه!بچههاي دانشگاه يك روز ميآيند و يك روز ديگر براي هميشه ميروند. شايد گذرشان هم به پرده سبز دانشگاه نيفتد. بچههايي كه به غير از گذراندن فلان درس 4 واحدي و فلان آزمايشگاه 2 واحدي هيچ چيز ياد نگرفتهاند. بچههايي كه نميدانند سهمشان را از زندگي چطور چنگ بزنند. دختركان و پسركاني كه نميشود بين آينده درهم تنيدهشان ديوار و پرده كشيد. بچههايي كه تجربه با هم بودن را از دست ميدهند تا بدون تجربه زندگيشان را به هم بدوزند0*
*************************
احساس تحقير و توهين نمي كنيد؟؟0
يك مشت موجودات كرم خورده و(مخ) فسيل شده با نسلي كه بايد سازنده فرداي ميهن باشد. اين گونه رفتار ميكند....... صحبت از دانشگاه و دانشجوست و نه ملا و مكتب؟!!0
* به سطور پاياني گزارش بالا يكبار ديگر دقت كنيم:
""دختركان و پسركاني كه نميشود بين آينده در هم تنيده شان ديوار و پرده كشيد اين گونه تجربه با هم بودن را از دست ميدهند تا بدون (تجربه) زندگي شان را به هم بدوزند"" **