۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

غيرت مردانه و حسادت زنانه ؟!...

< از یادداشت  های فر خ- سپتامبر 2002>

يكي از رفقاي قديم، به بهانه تماشاي يك فيلم فارسي كه تازه بدستش رسيده بود از من و خانم دعوت كرد تا براي صرف شام و تماشاي فيلم، بخانه اش برويم. كفش و كلاه كرديم
و باتفاق، بخانه دوست و بجمع ديگر ميهمانان پيوستيم.
جايتان خالي، قورمه سبزي بود و كتلت و مخلفات- و تا بخواهي غيبتي كه خانمها بنا به عادت دارند!. بنده و هم سن و سال ها هم، طبق معمول به صحراي سياست زده بوديم
و از گرفتاريهاي وطن و از شاخ و شانه كشيدن هاي روزگار مي گفتيم.
شام تمام شد و چاي آوردند و سيگاري ها، دودي راه انداختند و نمايش فيلم شروع شد.
داستان، اشاره داشت به مشكلات جوانها و اينكه حتي براي يك نگاه عاطفي، بايد موانع را در مي نورديد و پيه بسياري از مزاحمت ها را بتن مي ماليد!.
هنوز بيست دقيقه اي از شروع فيلم نگذشته بود كه يكي از ميهمانان در حاليكه نزديك خانمش نشسته بود با اشاره به صحنه اي از فيلم كه دختر جواني را (البته با مقنعه و چادر)
نشان ميداد- نشانه گرفت و گفت:
انصافا، چشماني زيبا و نگاهي جذاب دارد!.
خانمها، كه تعدادشان به هفت ميرسيد. نيم نگاهي به آقا كردند و بعد بهم خيره شدند و هيچ نگفتند.
نمايش ادامه داشت تا رسيد به صحنه ديگري كه باز چهره دختر خانم(آرتيست) روي پرده تلويزيون ( درشت) شد و بزعم رفيقمان كه سن و سالي را پشت سر گذاشته بود- چشم
و نگاه زيبايش، بدرستي- نمايان شد!.
اين بار نيز دوستمان بصدا در آمد و با حالتي كه گوياي (حسرتش!) بود- حرف خودش را تكرار كرد و يك تبارك الله احسن والخالقين نيز قرائت فرمود!.
هنوز تحسين آقا تمام نشده بود كه خانمش در حاليكه نگاه غضبناكي باو انداخته بود- بلند شد و از اطاق بيرون رفت.
لحظاتي به سكوت گذشت و آنگاه يكي از خانمهاي حاضر رو به دوستان خود كرد و گفت عجب؟! نميدونستم فلاني اين قدر حسوده!!.
نيمساعتي گذشت و فيلم به پايان رسيد و خانمها، از جمله بانوي معترض، مدتي را به گفتگو پرداختند و پس از آن به پيشنهاد يكي از دوستان كه از همه مسن تر بود و معلوم بود
خوابش گرفته است ، بلند شديم و با تشكر از ميزبان، خدا حافظي كرديم و راهي منزل شديم.
دربين راه رو به خانم كردم و گفتم ،
ما ايراني ها در برداشت از معاني كلمات، اشكالات زيادي داريم كه بيشترشان مربوط ميشود به قضيه (مرد سالاري) كه در نهايت
تاسف، جزو سنت ديرين مان هست و هنوز هم (ول كن آن نيستيم!).

ميخواستم بقيه مطلب و منظوري را كه داشتم ادامه بدهم كه خانم به صدا در آمد و گفت:
مرده شور اين مرد سالاري را ببرند!!.
گفتم، ببرد يا نبرد، متاسفانه در اعماق وجود اكثريت جامعه جا خوش كرده و معلومه كه مرده شوي هم- نميتواند كاري بكند!.
گفت: خوب منظور؟
گفتم: ديدي رفيقمان در برابر تصويري كه تماشا ميكرد - چه گفت و خانمش، چه عكس العملي نشان داد؟.
گفت : آره ،
گفتم: بنظر شما ، واكنش خانمش، حسادت بود؟.
مكثي كرد و جواب داد: فكر ميكنم.
گفتم : بنظر من اينطور نيست، حركتي كه خانمش انجام داد- حسادت نبود، بلكه نوعي بر انگيزي- غيرتي بود كه ما آنرا معمولا در ذات (مردان) مي بينيم!. به عبارت ديگر
اگر بجاي رفيقمان، خانمش از چهره و اندام يك آرتيست مرد تعريف ميكرد و سينه پهن و قامت بلندش را تحسين مينمود، آقا چه عكس العملي نشان ميداد؟.
جواب داد: خوب.... حتما غيرتش، بجوش ميآمد!!.
خنديدم و پاسخ دادم:
حالا اگر از لاك تعصب و تجاهل، بيرون بيائيم و كمي هم به مصيبت هاي مرد سالاري توجه كنيم فكر نمي كني كه به ريشه بسياري از پنهان كاريها و
اشتباهاتي كه انجام ميدهيم پي خواهيم برد و براي سلامت جامعه و خانواده قدم موثر و مفيد، بر داشته ايم؟.
آن خانم كه در برابر اظهارات شوهرش، بلند شد و از اطاق بيرون رفت ، در حقيقت همان غيرتي را نشان داد كه ما در مورد مردان مي شناسيم و بكار ميبريم.براي حفظ ناموس،
مرد و زن ندارد. اما چه كنيم كه در اين ( تقسيم) نا عادلانه، آنرا به مرد- اختصاص داده اند،