۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

آن بهار هستی ام کو .....؟ مایه سرمستی ام کو ...؟



حال ما را " غم " بهتر می شناسد !
خوانساري با صداي گرم و خاطره انگيزش دارد ميخواند
داستاني كه به ليلي و به مجنون گفتند - جمله اي بود ز رازي كه ميان من و توست.
گاهي كه هواي موسيقي و شنيدن صداي خاطره ها به سرم ميزند - سراغ نوار ها و بيشتر در اينترنت به آدرس هائي كه موسيقي اصيل مان را گرد آوري و پخش ميكنند - مراجعه ميكنم الان نوبت به حميرا رسيد - دارد ميخواند كه:
اي بهار نو رسيده - سبزه هاي نو دميده - اي چمن - اي لاله - اي گل - اي غزالان رميده - آن بهار هستي ام كو؟ مايه سرمستي ام كو ؟- آن اميد هستي ام كو ؟- آن بهار هستي ام كو ؟- مايه سرمستي ام كو؟ -
زندگي همين است .... بهاري هست و خزاني و روزگار تلخ و شيريني و در پي اش رفتن و بر قاب خاطره ها نشستن

حال ما را (غم) بهتر مي شناسد ... هم اوست كه ميتواند ما را دريابد ! - افسوس كه وقتي شدت پيدا ميكند - طاقت و توان را ميگيرد .