
* اينجا شهر " زنان " است !0
خانم «الف» ميگويد: «هر كدام از بچهها يك روسري سفيد در جاميزياش دارد كه موقع خواندن زيارت عاشورا و قرآن سر ميكنند.0
«هر كس كه همين طوري نميتواند وارد مدرسه بشود. اينجا فقط بستگان درجه اول دانشآموزان را ميپذيرند.» اين را يكي از نگهبانها ميگويد. من هم تصميم ميگيرم از ثبتنام خواهرم در اين مدرسه بگويم. از نگهباني، چند بار با دفتر معاونين تماس گرفته ميشود. آقاي نگهبان ميگويد: «خانم معاون گفتند: يك ماه از سال تحصيلي ميگذرد و ثبتنامها تمام شده. اما ميتوانيد تشريف ببريد داخل.»0
از قوانين مدرسه كم و بيش خبر دارم و چادرم را روي سر مرتب ميكنم. پشت اتاق نگهباني، يك در بزرگ طوسي رنگ قرار دارد كه در حياط مدرسه است. نگهبان ميگويد: «از در طوسي كه رد شدي. دست راستت يك ساختمان سه طبقه است. دفتر معاونين در طبقه دوم است. شما بايد با خانم «الف» صحبت كنيد.» به محض ورود داخل حياط مدرسه تابلوي بزرگي به چشمم ميخورد كه متعجبم ميكند. «لطفاً حجاب خود را برداريد.»!0
روي در اولين اتاق طبقه دوم اسم خانم الف نوشته شده است. چند ضربه به در ميزنم و با صداي بفرماييد خانم «الف» در را باز ميكنم و بيشتر يكه ميخورم. خانم «الف» بدون حجاب با لبخند نگاهم ميكند. موهاي مش شده و سشوار كردهاش، مرتب روي شانههايش ريخته شده است. يك مانتوي كرم كه با شلوار قهوهاي و كفش شكلاتي ست شده به تن دارد. از من دعوت ميكند كه بنشينم. پشت سرش يك كتابخانه چوبي قرار دارد كه كتابهاي نفيسي در آن كنار هم چيده شدهاند. تاريخ طبري، دهخدا، تاريخ ويل دورانت و چند جلد از تاريخ مسيحيت و اسلام و... بعداً متوجه ميشوم كه خانم «الف» تاريخ خوانده و غير از اينكه يكي از معاونين مدرسه است بهعنوان معلم تاريخ هم سر كلاس ميرود. «فكر نميكنيد براي ثبتنام دير شده؟» اين را خانم «الف» ميپرسد. انگار آن قدر حواسم به موهاي خانم «الف» و درو ديوار است كه او ترجيح داده خودش از من سؤال كند. بعد از چند لحظه ميگويم: «ميدانم دير است، اما وضع آموزشي مدرسهشان خوب نيست. ميخواهيم مدرسهاش را عوض كنيم.» خانم «الف» اسم مدرسه را ميپرسد و دستش را زير چانه ميزند و ميگويد: «ببينيد، ثبتنام در اين مدرسه شرايط خاص خودش را دارد. ما دو مرحله آزمون برگزار ميكنيم و با آن سطح آموزشي، علمي و هوشي بچهها را ميسنجيم. در مرحله اول عدهاي پذيرفته ميشوند و در مرحله دوم بين پذيرفتهشدگان آزمون برگزار ميكنيم و از پذيرفته شدگان مصاحبه ميكنيم.» «مصاحبه؟» اين را با تعجب ميگويم. خانم «الف» نگاهم ميكند و ميگويد: «مصاحبه براي اين است كه بدانيم دانشآموزي كه براي ثبتنام آمده است از چه خانوادهاي است. چقدر به اعتقادات مذهبي پايبند است. اصلاً از دين چه ميداند. چطور لباس ميپوشد...0
از كساني كه در اين مصاحبه قبول شوند ثبتنام ميشود. بچهها همه بايد با چادر رفت و آمد كنند. رفت و آمدشان يا با پدر و مادر باشد و يا با سرويسي كه مورد تأييد مدرسه است باشد.0
-از كجا ميدانيد كه بچهها بعد از خروج از مدرسه چادرهايشان را درنميآورند؟
«ببينيد، ما در همان مصاحبه قبل از ثبتنام متوجه ميشويم كه با چه كسي طرف هستيم. بچههايي را كه ثبت نام ميكنيم خيلي مقيد هستند. براي خود من پيش آمده كه در سرويس نشستهام و بارها از بچهها تذكر گرفتهام كه دستهايم بيرون است يا بيتوجهي كردهام و قسمتي از موهايم از زير چادر بيرون زده است.»
- ببخشيد چرا الان حجاب نداريد؟
ميخندد و ميگويد: «اينجا شهر زنان است. اين ساختمان به هيچ جا مشرف نيست و هيچ مردي هم وارد آن نميشود. پس اشكالي ندارد كه موي سرمان را نپوشانيم چون نامحرم نيست. بچهها هم داخل مدرسه بايد مقنعههايشان را از سر بردارند، وگرنه از نمره انضباطشان كم ميشود. 0
از نمره انضباط به خاطر مقنعه داشتن كم ميشود؟
بله، براي اينكه وقتي بچهها موهاي سرشان را ميپوشانند به آن آسيب ميزنند. معمولاً هم موهايشان را نميپوشانند مگر اينكه مويشان كثيف باشد و بهداشت را رعايت نكرده باشند و ماهم حق داريم از انضباط بچههاي كثيف كم كنيم0.0
-از كجا ميدانيد كه بچهها بعد از خروج از مدرسه چادرهايشان را درنميآورند؟
«ببينيد، ما در همان مصاحبه قبل از ثبتنام متوجه ميشويم كه با چه كسي طرف هستيم. بچههايي را كه ثبت نام ميكنيم خيلي مقيد هستند. براي خود من پيش آمده كه در سرويس نشستهام و بارها از بچهها تذكر گرفتهام كه دستهايم بيرون است يا بيتوجهي كردهام و قسمتي از موهايم از زير چادر بيرون زده است.»
- ببخشيد چرا الان حجاب نداريد؟
ميخندد و ميگويد: «اينجا شهر زنان است. اين ساختمان به هيچ جا مشرف نيست و هيچ مردي هم وارد آن نميشود. پس اشكالي ندارد كه موي سرمان را نپوشانيم چون نامحرم نيست. بچهها هم داخل مدرسه بايد مقنعههايشان را از سر بردارند، وگرنه از نمره انضباطشان كم ميشود. 0
از نمره انضباط به خاطر مقنعه داشتن كم ميشود؟
بله، براي اينكه وقتي بچهها موهاي سرشان را ميپوشانند به آن آسيب ميزنند. معمولاً هم موهايشان را نميپوشانند مگر اينكه مويشان كثيف باشد و بهداشت را رعايت نكرده باشند و ماهم حق داريم از انضباط بچههاي كثيف كم كنيم0.0
خانم «الف»"... لابهلاي صحبتهايش به هزينه ثبت نام هم اشاره ميكند تا اگر از خانواده مرفهي نيستم بيشتر وقتش را نگيرم. 2 ميليون و 500 هزار تومان هزينه ثبتنام در اين دبيرستان است..0
هنوز حرفهاي خانم معاون تمام نشده كه زنگ تفريح ميخورد. لباس فرمشان سارافون و شلوار سرمهاي است. زير سارافون هم يك بلوز چهار خانه سفيد و سرمهاي به تن دارند. كفشهايشان هم يك شكل است. يك كالج سفيد رنگ. خانم «الف» ميگويد: «كفش هم جزو لباس فرم است و مدرسه آن را براي بچهها انتخاب ميكند.» بعضيها موها را با كش بستهاند. بعضي با سنجاق و بعضيها ترجيح دادهاند خيال خودشان را راحت كنند و موهايشان را كوتاه كردهاند. معلمها لباس فرم ندارند. بعضيها با روسري يا مقنعه هستند و بعضيها هم مثل دانشآموزان تنها مانتو به تن دارند. خانم «الف» ميگويد: «هر كدام از بچهها يك روسري سفيد در جاميزياش دارد كه موقع خواندن زيارت عاشورا و قرآن سر ميكنند.»0
خانم «الف» نگاهي به ساعتش مياندازد. ميگويم: «بالاخره ميتوانم خواهرم را براي ثبتنام بياورم؟» خانم «الف» لبخند ميزند و ميگويد: «گفتم كه شرايط ما يك كم سخته. انشاءالله براي سال بعد در خدمتتون هستيم.»0
خانم «الف» نگاهي به ساعتش مياندازد. ميگويم: «بالاخره ميتوانم خواهرم را براي ثبتنام بياورم؟» خانم «الف» لبخند ميزند و ميگويد: «گفتم كه شرايط ما يك كم سخته. انشاءالله براي سال بعد در خدمتتون هستيم.»0
براي بدرقه همراهم ميآيد. داخل حياط چشمم به استخر بزرگي ميافتد. ميگويم: «از اين استخر استفاده هم ميكنيد؟» ميگويد: «گفتم كه اينجا شهر زنان است. تابستانها هفتهاي سه روز آموزش شنا داريم.» خداحافظي ميكنم. به پشت در طوسي رنگ ميرسم. روي آن با خطي خوش نوشته شده:0
«ورود آقايان اكيداً ممنوع»0