۱۳۸۴ فروردین ۷, یکشنبه

بهار آمد

بهاری خوشتر از (ایران) من نیست
گلی خوشبو تر از خاک وطن نیست
++++++

کنون در فصل گل - بی برگ و باریم
بهار است و من و تو - بی بهاریم

فرخ

۱۳۸۳ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

شهرداری ها خوابند و شهروندان بی خیال

ساکنان تهران خانه تکانی میکنند اما شهرشان را (زباله دانی) کرده اند
****
خیابانها همه مملو از آشغال و خاکروبه ...
مغازه ها تا بخواهی تمیز و تماشائی ...
عابران مانند (کلاس اولی ها) باقی مانده خوراکی ها و تنقلات خودشان را روی زمین میریزند و سطل های مخصوص آشغال که ظاهرا وسیله شهرداری ها در بعضی اماکن کار گذاشته شده است تا خرخره مملو از آشغال و خاکروبه است ....
بوی تعفن ناشی از انباشت خاکروبه ها در بستر جوی ها - درشمال و جنوب شهر به مشام میرسد و این در حالیست که رانندگان سواری ها (هزار ماشاء الله!) همه خوش ریخت و حتما خوش (بو) هستند....
*******
ناراحت نشویم و بد مان نیاید - تداوم بسیار رقت بار این وضعیت حکایت از بی خیالی مردمی میکند که دوست دارند آنان را با کلاس بدانیم و حتما با شخصیت شان بخوانیم ........... و دراین میان شهرداری ها و شهرداران بآنچه که همیشه اولویت و اهمیت داده اند انواع عوارضی هست که از شهروندان دریافت میکنند و (شعار) هائی است که بدون وقفه تا (میآید) کمرنگ شود - دوباره رنگش میزنند.......

۱۳۸۳ اسفند ۱۷, دوشنبه

میهمان شده است عذاب

پيرمرد ی در حاليكه از صداهاي ناشي از ترقه و نارنجك هاي دست ساز ويژه شب چهارشنبه سوري به شكوه و شكايت افتاده است، خطاب به (میوه فروش سرگذر) مي گويد
خدا لعنتشان كند ... يك زماني عيد همه شادي ما بود. من خودم در كودكي كه بودم مگر پدرم چه داشت ؟ اما خدا شاهده دغدغه لباس و ميوه و شيريني شب عيد را نداشتيم... الان يك مهمان كه مي آيد منزلت بايد كلي پولش را بدهي! مهمان شده است عذاب. از ميهمان نوازي هم ما را انداختند
**********
و خیلی ها دراین روز ها با استفاده از شرایط تلخ بهم ریختگی اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشورمان بجان مردمی افتاده اند که جدا در برابر واقعیت های ریز و درشت سر در گریبان دارند.......

۱۳۸۳ اسفند ۱۴, جمعه

بسی حکایت دل هست با نسیم سحر

به یاد آنها که در (نصف جهان) کنار یکدیگرند ؟
...................و
دراین خیال بسر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف درازت بسر نمیآید
چنان به حسرت خاک - در تو میمیرم
که آب زندگی ام در نظر نمیآید
بسی حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب - سحر نمیآید
فدای دوست نکردیم عمر و مال - دریغ
که کار عشق به ما - این قدر - نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از هرکس
کنون ز حلقه ی زلفت - بدر نمیآید